زبردستی

زبردستی که در زبان فارسی به صورت یک حامص مرکب به کار می‌رود، بیانگر مفهومی است که در برگیرنده اعمال قدرت ناحق و تجاوز به حقوق دیگران می‌باشد. این واژه در ادبیات فارسی و متون رسمی به عنوان اصطلاحی شناخته شده برای توصیف رفتارهای خشن و غیرقانونی مورد استفاده قرار می‌گیرد. دامنه معنایی این کلمه حوزه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و حقوقی را در بر می‌گیرد.

این مفهوم دربردارنده طیف وسیعی از رفتارهای ناپسند از جمله ظلم و ستم، اعمال زور و قدرت بی‌جهت، درشتی و خشونت، و انواع جور و بی‌عدالتی است. این اصطلاح نه تنها به اعمال فیزیکی، بلکه به اشکال روانی و عاطفی سلطه‌گری و تحمیل نظر نیز اطلاق می‌شود. در متون ادبی و حقوقی فارسی، زبردستی به عنوان نقطه مقابل انصاف و عدالت تعریف شده است.

در جامعه‌شناسی و حقوق، پدیده زبردستی به عنوان عاملی مخرب در روابط اجتماعی شناخته می‌شود که اعتماد عمومی را تضعیف و بنیان‌های همزیستی مسالمت‌آمیز را متزلزل می‌سازد. بررسی تاریخی این مفهوم نشان می‌دهد که مبارزه با زبردستی همواره در کانون توجه مصلحان اجتماعی و قانون‌گذاران بوده است. شناخت دقیق ابعاد و پیامدهای این پدیده می‌تواند در تدوین راهکارهای مقابله با آن راهگشا باشد.

لغت نامه دهخدا

زبردستی. [ زَ ب َ دَ ] ( حامص مرکب ) ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور. ( ناظم الاطباء ):
غم زیردستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار.سعدی. || غلبه و شدت و برتری و استیلاء. ( ناظم الاطباء ):
آب که میلش همه با پستی است
در پریش لاف زبردستی است.
موج زند سینه که تالب بود
کوزه بریزد چو لبالب بود.امیرخسرو دهلوی. || بزرگی. بزرگ منشی. آقایی. اهمیت. بزرگواری: و صیت حدیث دریادلی و زبردستی ایشان برروی زمین منتشر. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 31 ). || قدرت. زورمندی. توانائی. اقتدار. زورمند بودن. پهلوانی:
بادت ز جهانیان زبردستی
کز رنج مجیر زیردستانی.سوزنی.گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب
فلک حریف زبردستی مدارا نیست.صائب. || چالاکی. جلدی. مهارت. || صدرنشینی. بالاترنشینی. لایق صدر بودن. زبردست بودن:
بچار صدر زبردستی ائمه تراست
چنانکه دست کس ازدست تو زبر نبود.سوزنی.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص. ) توانایی، مهارت.

فرهنگ عمید

۱. چالاکی، مهارت.
۲. [قدیمی] توانایی، زورمندی: غم زیردستان بخور زینهار / بترس از زبردستی روزگار (سعدی۱: ۶۴ ).

فرهنگ فارسی

۱ - توانایی اقتدار مقابل زیر دستی. ۲ - فرمانروایی مقابل زیر دستی مافوقی بالا دستی مقابل زیر دستی.
ظلم و تعدی و درشتی غلبه و شدت و برتری بزرگی و آقایی قدرت و زورمندی

ویکی واژه

توانایی، مهارت.

جمله سازی با زبردستی

در عشق زبونی از زبردستی به درویشی و نیستی ز صد هستی به
تا که زبردستیت ای دوست هست به که تفقد کنی از زیر دست
مزن زنهار در کوی مغان لاف زبردستی که زور می حصاری می کند در خم فلاطون را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
رساله
رساله
متفاوت
متفاوت
عضو
عضو
ارین
ارین