راژ
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( اسم ) توده غله پاک شده و از کاه در آمده.
ویکی واژه
جمله سازی با راژ
که با سام نیرم نتابم به جنگ که نراژدهائی است این تیزچنگ
پای او افراشتند اینجا چنانک تو براز کون راژها افراشتی
نیاید کسی پیش من روز جنگ نه نراژدها و نه غران نهنگ
چو بیژن شد از بند و زندان رها ز بند بداندیش نراژدها
دم شوم این همچو نراژدهاست به میدان کینه چو ابر بلاست