دلب
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جمله سازی با دلب
پیش دلبر بنهادن سر سرمست سزا است سر او را کف معشوق بمالیده خوش است
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد که تواند که دل از قامت تو بردارد
بی دلی باید که با دلبر به هجران و وصال نعره ها بی هش زند اندوهها بی غش خورد
دلبستگی نماند به وارستگی مرا وارستگی مباد ز دلبستگی مرا