دست مردی

لغت نامه دهخدا

دستمردی. [ دَ م َ ] ( حامص مرکب ) یاری و مددکاری. ( برهان ). کمک. اعانت:
دست هزار رستم برتافتی که تو
در باب دست مردی سهراب دیگری.خالدبن ربیع مکی طولانی. || شجاعت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ):
اگر به رستم دستان ورا قیاس کنم
قیاس راست نیاید به رستم دستان
ازآنکه رستم دستان به دستمردی کرد
گهی مبارزت و گه بحیله و دستان.سوزنی.همه مبارزت او بدستمردی اوست
چنان شناس مر او را ورا چنان می دان.سوزنی.|| ( به اضافه ) قدرت و قوت. ( برهان ).

فرهنگ معین

( ~. مَ ) (حامص. ) ۱ - یاری، مددکاری. ۲ - کنایه از: قدرت، قوت.

فرهنگ عمید

یاری، کمک، مددکاری.

فرهنگ فارسی

۱ - یاری مدد کاری معاونت. ۲ - قدرت قوت.

ویکی واژه

یاری، مددکا
کنایه از: قدرت، قوت.

جمله سازی با دست مردی

سپاسم ز دادار فیروزگر که ما را بدادست مردی و فر
نداد از دست مردی گردکانرا دهد گو چون زمنی و آسمان را
همه مبارزت او بدست مردی اوست چنان شناس مرانرا ورا چنین میدان
میر دریا دل چو این بشنید از جا جست و برد دست مردی بر عنان و پای همت در رکاب
فردا این رایت نصرت اسلام بدست مردی دهم که خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند.
نوشت و به عنوانش برزد نگین فرستاد بر دست مردی گزین
فلک دست قوت بر او یافته سر دست مردیش بر تافته
کنونم که شد دست مردی دراز شما را به من کار افتاده باز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال اوراکل فال اوراکل فال آرزو فال آرزو فال اعداد فال اعداد