لغت نامه دهخدا دایگانی. [ ی َ / ی ِ ] ( حامص ) دایگی. پرورشگری. عمل دایگان. عمل دایه. حضانت: ازآن مهتران چار زن برگزیدکه اندر گهر بد نژادش پدیددو تازی دو دهقان ز تخم کیان ببستند بر دایگانی میان.فردوسی.چو خوزانی بگاه دایگانی چو نابینا بگاه دیده بانی.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).دورانش بحکم دایگانی پرورد بشیر مهربانی.نظامی.
جمله سازی با دایگانی خدایگانی کز تیغ او در آهن و سنگ بود همیشه ز هیبت اثر در آتش و آب خدایگانی شاهنشهی جهان گیری که چرخ زیر قدم کرد و ملک زیر نگین خدایگانی، کندر مصاف هیبت اوست هزار لشکر آراسته بتنهایی خدایگانی کاجرام چرخ را با او منازعت نرسد در بلند مقداری ثنا نگوییم الا خدایگانی را که ما ز دولت او زیر بر و احسانیم اگر کسی به هنر یا به فضل یا به نسب خدایگانی یابد امیر دارد کار