آب خور

آب‌خور، به‌صورت مرکب و بر وزن فَعْلول، در زبان فارسی به کار می‌رود. این واژه به مکانی اطلاق می‌شود که جانوران یا انسان‌ها از آن‌جا آب می‌نوشند یا آب برمی‌دارند. چنین محلی معمولاً در کنار نهرها، رودخانه‌ها، چشمه‌ها یا دیگر منابع آبی طبیعی یا دست‌ساز شکل می‌گیرد و نقش مهمی در تأمین آب برای موجودات زنده دارد. این مفهوم در متون کهن و ادبیات فارسی با واژه‌های مترادف و هم‌معنای متعددی بیان شده است. از جمله این برابرها می‌توان به وَرَد، مَورِد، مَنْهَل، سَقایه، شَرْعَه، شَریعَه، عَطْن، مَشْرَب، مَشْرَع، مَعْطِن و مَنْزِل اشاره کرد که هر یک با تفاوت‌های ظاهری، در مفهوم اصلی محل نوشیدن آب مشترک هستند. همچنین، صورت‌های دیگر این واژه در فارسی، مانند آب‌شُخور و آب‌شُخُورد نیز به کار رفته‌اند که بر همین معنا دلالت دارند. این واژه و مترادف‌های آن، علاوه بر کاربرد عمومی، در حوزه‌های تخصصی مانند جغرافیا، دامپروری و حتی به‌صورت کنایی در ادبیات غنی فارسی حضوری پُررنگ داشته و دارند.

لغت نامه دهخدا

( آبخور ) آبخور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( اِ مرکب ) محل آب خوردن و آب برداشتن جانور و آدمی از نهر و جز آن. ورد. مورد. منهل. سَقایه. شرعه. شریعه. عطن. مشرب. مشرع. معطن. منزل. آبشخور. آبشخورد. آبخورد:
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج مَنْش خشم آمد مگر.رودکی.وزآن آبخور شد بجای نبرد
پراندیشه بودش دل و روی زرد.فردوسی.گل و آب سیاه تیره همی
از چه معنیش آبخور باشد؟مسعودسعد.پس نشان داد کآن درخت کجاست
گفت از آن آبخور که خانی ماست.نظامی.نیست در سوراخ کفتار ای پسر
رفت تازان او بسوی آبخور.مولوی. || روزی. قسمت. نصیب:
ترسم که برآید ز جهان آبخور من
کز شهر برآورد جهان آبخور تو.قطران.در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را.حافظ.خواست دلم تا که بمسجد شود
کابخورش جانب میخانه برد.؟ ( از فرهنگ جهانگیری ). || ظرفی که بدان آب خورند. سِقایه:
پیراهنت دریده و استاد درزیی
چون کوزه گر ز کنج همی آبخور کنی.رشیداعور.- آبخورهای ریشه؛ آبکش های آن: چون بیخ آبخور ندارد نه برگش سبز بماند و نه شاخش تر بماند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).

فرهنگ معین

( آبخور ) (خُ ) (اِمر. ) ۱ - سرچشمه و محلی که از آن جا آب برگیرند و بنوشند، آبشخور. ۲ - قسمت، نصیب. ۳ - موی اضافی سبیل.

فرهنگ عمید

( آبخور ) ‹آبخورد، آبشخور›
۱. (کشاورزی ) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب.
۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار می گیرد.
۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد (فردوسی: ۲/۱۸۴ حاشیه ).
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی] نوشیدن آب.
۵. [قدیمی، مجاز] بهره، نصیب، روزی: در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضهٴ دارالسلام را (حافظ: ۳۰ ).

فرهنگ فارسی

( آبخور ) ( اسم ) ۱- محل آب خوردن سرچشمه و کنار رود و امثال آن که از آنجا آب بر گیرند و نوشند. ۲ - مشربه آبخوری. ۳ - قسمت نصیب روزی.
محل آب خوردن و آب برداشتن جانور و آدمی
آبخورد، آبشخور، بهره، نصیب، روزی، کنارتالاب ومحلی که از آنجا آب بردارندیا آب بخورند

فرهنگستان زبان و ادب

آبخور
{draght, draft} [حمل ونقل دریایی] قسمتی از بدنۀ کشتی که در زیر آب قرار می گیرد

جمله سازی با آب خور

چشمم که آب خوردی از روی گل عذارت ناگه، به خار هجران انباشتی و رفتی
بالله که جز دهان نبی آب خور نداشت گردون گلی که چید ز بستان بوتراب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسرع وقت
اسرع وقت
حسبی الله و نعم الوکیل
حسبی الله و نعم الوکیل
گاییدن
گاییدن
چسی
چسی