آزار کردن

لغت نامه دهخدا

( آزار کردن ) آزار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آزردن.

فرهنگ فارسی

( آزار کردن ) ( مصدر ) آزردن آزار رسانیدن.
آزردن

ویکی واژه

آزار‌کردن
آزار دادن، رنجاندن. شکنجه کردن، عذاب دادن. او را به اقسام گوناگون آزار کردند و فرمان شاهی را در دهانش طپاندند. «رستم‌الحکما»
آزار کسی به مورچه نرسیدن کنایه از: بسیار بی‌آزار یا مهربان بودن او.
آزار کردن کسی را جستن کنایه از: او را اذیت کردن.

جمله سازی با آزار کردن

شادم که نیست نیروی آزار کردنم در زحمت است، آنکه تو هستیش در جوار
ترک آزار کردن خواجه دفتر کفر راست دیباچه
گدای خفته را بیدار کردن عطایا دادن است آزار کردن
شو از آزار کردن نیک بیزار که نبود آدمی خود مردم آزار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس خل
کس خل
یوخ
یوخ
کردار
کردار
فاب
فاب