آشکار

کلمه آشکار به معنای واضح، روشن یا نمایان است و در متون فارسی به‌طور فراوانی به کار می‌رود. این واژه معمولاً به‌عنوان صفت استفاده می‌شود و به مفاهیمی اشاره دارد که به‌وضوح و بدون پرده‌پوشی بیان شده‌اند. این واژه به‌صورت ترکیبی نوشته می‌شود و نباید به شکل‌های دیگر تغییر یابد. در جملاتی که شامل این کلمه هستند، لازم است که از نظر ساختاری و معنایی، این کلمه در جایگاه مناسب خود قرار گیرد. همچنین، این واژه می‌تواند به‌عنوان قید یا اسم نیز به کار رود. این واژه قابلیت ترکیب با دیگر کلمات را دارد و عبارات متنوعی را ایجاد می‌کند. از جمله مترادف‌های آن می‌توان به واضح، روشنگر و نمایان اشاره کرد.

لغت نامه دهخدا

( آشکار ) آشکار. [ ش ْ / ش ِ ] ( ص، ق، اِ ) ( از پهلوی آشکاراک ) ظاهر. بارز. مشهود. مرئی. روشن. هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف. جلی. جلیه. واضح. عیان. محسوس. مقابل مخفی، پنهان، نهان، ناپیدا، ناپدید، نهفته

فرهنگ معین

( آشکار ) (شْ یا ش ِ ) ۱ - (ص. ) ظاهر، هویدا. ۲ - (ق. ) علناً. ۳ - ( اِ. ) صورت. مق معنی. ۴ - حواس ظاهر.
( اِ ) ( اِ. ) شکار.

فرهنگ عمید

( آشکار ) آنچه بتوان آن را با حواس پنجگانه درک کرد، نمایان، پدیدار، پیدا، هویدا، ظاهر، واضح.
* آشکار شدن: (مصدر لازم ) آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن.
* آشکار کردن: (مصدر متعدی )
۱. آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن.
۲. فاش کردن.
= شکار

فرهنگ فارسی

( آشکار ) ۱ - ( صفت ) ظاهر هویدا بارز مشهود مقابل پنهان نهان مخفی ناپیدا ناپدید نهفته. ۲ - در جلوت جهرا علانیه علنا مقابل در خلوت خفیه سرا. ۳ - ( اسم ) صورت مقابل معنی. ۴ - حواس ظاهر.
ظاهر مشهود
آشکارا، آشکاره: نمایان، پدیدار، پیدا، هویدا، ظاهر، واضح، ضدپنهان، شکار: نخجیر، صید، هرحیوانی که آنراباتیربزنندی
شکار
قریه ایست در چهار فرسنگی جانب مغرب فارغان.

جملاتی از کلمه آشکار

نی که فرمود ایزد ای جویان با توام دایم آشکار و نهان
که ناگه ز بخشایش کردگار یکی دیرم آمد به چشم آشکار
ببُر سر تا شود گنج آشکارت چنین اینجا قلم راندست یارت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم