انسانگرایی رویکردی غیردینی به زندگی است که بر مسئولیت و کوشش انسان در شکلدهی به هستی فردی، اجتماعی و جهانی تأکید میورزد. این مکتب، وجود انسان و دیگر موجودات زنده را تنها در چارچوب جهان طبیعی میپذیرد و وجود هرگونه نیروی فراطبیعی مانند خدایان را انکار میکند. انسانگرایی عمداً فاقد هرگونه نظام عقیدتی ثابت، آموزههای ازپیشتعریفشده، آیینهای یکپارچه یا حتی اصول مورد توافق جهانی است. به همین دلیل، بهجای یک جنبش واحد، شاهد شمار فراوانی از جنبشهای انسانگرایانه با نامهای گوناگون در سراسر جهان هستیم. این جنبشها اگرچه ممکن است باورها و اصول مشابهی داشته باشند، اما هیچ تعریف مشترک و پذیرفتهشدهای از انسانگرایی ارائه نمیدهند. ازاینرو، انسانگرایی اصطلاحی کلی است که دامنه گستردهای از باورهای گروههای مختلف را دربر میگیرد. برخی از این گروهها ترجیح میدهند از واژههایی دیگر مانند خردگرایی، خداناباوری و سکولاریسم استفاده کنند.
ریشههای تاریخی انسانگرایی را میتوان تا دوران یونان باستان و فیلسوفانی چون افلاطون و سقراط دنبال کرد. در آن دوره، آموزش بهمعنای امروزی آن، شامل مطالعه تاریخ، فلسفه، هنرهای نمایشی، دستور زبان، منطق، ریاضیات و اخترشناسی، پدید آمد و بر کمالیابی از راه تعلیم و تربیت، دستیابی به اصول مسلم دانش و شکوفایی استعدادهای بالقوه انسان تأکید میشد. این تمرکز بر پرورش انسان، پیوندی ناگسستنی با انسانگرایی عصر حاضر دارد. رومیان باستان نیز بر همین هنرهای آزاد تأکید کردند و مفهوم یونانی انکوکلیا پایدیا را در قالب واژه لاتینی هومانیتاس بازتعریف کردند. این واژه، که بهعنوان میراثی از دنیای باستان بهجا مانده، به دانش مرتبط با جهان انسانی در تقابل با دیوینیتاس یا دانش الهیات اشاره داشت. تأکید بر انسان بهجای خدا، در دو دوره تاریخی دیگر نیز مشهود است: رنسانس و عصر روشنگری.
رنسانس که از سدههای چهاردهم و پانزدهم در ایتالیا آغاز شد، با نگاهی تحسینبرانگیز به آرمانهای دنیای باستانی یونان و روم و عظمت بالقوه انسان مینگریست. اگرچه این جریان فکری در آغاز به محافل روشنفکری محدود بود، اما با تمرکز بر دنیای کلاسیک، گرایش به امور دنیوی و انسانی را تقویت کرد و از سلطه انحصاری امور دینی کاست. بااینحال، در آن دوره هیچ جنبش سازمانیافتهای به نام انسانگرایی وجود نداشت، بلکه بیشتر روحیهای برای بازکاوی آموزش و باورهای کهن و تأکید بر توانمندیهای انسان حاکم بود. این اندیشهها بهتدریج از ایتالیا به محافل روشنفکری اروپا گسترش یافت و سکولاریسم را در عرصههای مختلف تقویت کرد. اما رنسانس هرگز نهادینه و سازمانیافته نشد و در نهایت در برابر جنبشهای منسجمتری مانند اصلاح دینی و ضدِّاصلاح دین تاب نیاورد و جایگاه خود را از دست داد.