آراسته به معنای داشتن صفات خوب اخلاقی و ظاهری مرتب و زیبا است. این واژه به افرادی اطلاق میشود که نه تنها در ظاهر خود، بلکه در باطن نیز ویژگیهای مثبت و پسندیدهای دارند. این واژه به مفهوم نظم و ساماندهی به امور زندگی اشاره دارد، به طوری که فرد در هر دو جنبه ظاهری و باطنی خود به خوبی عمل کند.
این واژه همچنین به اشیاء و مکانها نیز اطلاق میشود که به خوبی آرایش شده و زینت داده شدهاند. به عنوان مثال، یک خانه آراسته به معنای خانهای است که به خوبی تمیز و مرتب شده و با دقت تزئین شده است.
آراسته بودن به معنای داشتن زیور و زینت نیز هست، که میتواند شامل لباسهای زیبا، جواهرات و دیگر عناصر زینتی باشد. در نهایت، این واژه به معنای یکپارچگی در ظاهر و باطن است، به طوری که فردی که آراسته است، نه تنها از نظر ظاهری زیبا و مرتب به نظر میرسد، بلکه دارای صفات اخلاقی نیکو و پسندیده نیز هست.
( آراسته ) آراسته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) آموده. موده. پدرام. مزیّن. مجمل. مُحلی. حالی. حالیه. مُطرّز. مزخرف. بغازه و گلگونه کرده:
گر زآنکه به پیراسته شهر برآئی
پیراسته آراسته گردد ز رخانت.ابوشعیب.و بهر پانزده روزی اندر وی [ اندرپریم قصبه قارن ] روز بازار باشد و از همه این ناحیت مردان و کنیزکان و غلامان آراسته ببازار آیند و با یکدیگر مزاج کنند. ( حدودالعالم ).
شبستان همه پیش باز آمدند
بدیدار او [ بزمساز ] آمدند...
شبستان بهشتی بد آراسته
پر از خوبرویان و پر خواسته.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 297 ).سپه را مر او بود ز ایران پناه
بدو گشت آراسته تختگاه.فردوسی.بدو گردد آراسته تاج و تخت
از آن رفته نام و بدین مانده بخت.فردوسی.به آذین جهانی شدآراسته
در و بام و دیوار پرخواسته.فردوسی.یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس.فردوسی.ز یاقوت سرخ است چرخ کبود...
بچندان فروغ و بچندان چراغ
بیاراسته چون بنوروز باغ.فردوسی.چو دیدند زیبا رخ شاه را
بدانگونه آراسته گاه را
نهادند همواره سر بر زمین
بر او بر همی خواندند آفرین.فردوسی.زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد وز بخشش پر از خواسته.فردوسی.بیاراسته همچو باغ بهار
سراسر پر از رنگ و بوی و نگار.فردوسی.زر و گنج آن لشکر نامدار
بیاراسته چون گل اندر بهار.فردوسی.بنام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.عنصری.آراسته و مست ببازار آئی
ای دوست نترسی که گرفتار آئی ؟( از اسرارالتوحید ).جهان چون عروسی آراسته را مانست در آن روزگار مبارکش. ( تاریخ بیهقی ). سرائی دیدم چون بهشت آراسته.( تاریخ بیهقی ). دو منشور نبشته آمد و بتوقیع آراسته گشت. ( تاریخ بیهقی ). ناچار چون وی مقدم تر بود آن روز، در هر بابی سخن میگفت و ما آن را به استصواب آراسته می داشتیم. ( تاریخ بیهقی ). گفتی جهان عروسی آراسته را ماند. ( تاریخ بیهقی ).
هرکه زو شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را بچه کار آید؟ناصرخسرو.
( آراسته ) (تِ ) ۱ - (ص مف. ) مزیُن، زینت شده. ۲ - منظّم. ۳ - (ص. ) آماده، مهیّا. ۴ - آهستگی، درنگ. ۵ - آسایش، راحتی. ۶ - خاموشی، سکوت. ۷ - امن، امان. ۸ - بستر، خوابگاه. ۹ - جایگاه، مقام. ۱٠ - جای خلوت. ۱۱ - (ق. ) آهسته، به تأنی. ۱۲ - اطمینان خاطر
( آراسته ) ۱. زینت داده شده.
۲. پاک سرشت: جوان آراسته.
۳. [قدیمی] مرتب، منظم.
۱. زینت داده شده.
۲. پاک سرشت: جوان آراسته.
۳. [قدیمی] مرتب، منظم.
( آراسته ) ( اسم ) ۱ - مزین زینت داده شده. ۲ - منظم مرتب. ۳ - آماده مهیا
مزین مزخرف
اسم: آراسته (دختر) (فارسی، پهلوی) (تلفظ: ārāste) (فارسی: آراسته) (انگلیسی: araste)
معنی: آن که دارای صفت های خوب اخلاقی است، آنچه آرایش شده و زینت و زیور داده شده است، منظم، ( صفت مفعولی از آراستن )، آرایش شده و زینت و زیور داده شده، آن که علاوه بر ظاهر مرتب دارای صفت های خوب اخلاقی نیز هست، مرتب، دارای سامان، با زیور و زینت
آرایش شده و زینت و زیور داده شده. مزین، منظم. آراست.
آراسْتَ: در گویش گنابادی یعنی آرایش کرده، اصلاح کرده، مرتب، اُتو کشیده
آماده، مهیّا. آهستگی، درنگ. آسایش، راحتی. خاموشی، سکوت. امن، امان. بستر، خوابگاه. جایگاه، مقام. جای خلوت.
آهسته، به تأنی. اطمینان خاطر. مرتب، تر و تميز