بسمل

بسمل، واژه‌ای که به معنای کشتن است. در واقع، وقتی گفته می‌شود بسمل کن، منظور این است که کسی را بکشید. علاوه بر این، هر چیزی که در حین ذبح کردن، سر آن بریده شده باشد، به نوعی بسمل نامیده می‌شود. دلیل این نام‌گذاری نیز آن است که در زمان ذبح، معمولاً عبارت بسم الله به زبان آورده می‌شود. این سنت در فرهنگ‌های مختلف وجود دارد و به نوعی نشان‌دهنده احترامی است که به جان موجودات زنده گذاشته می‌شود. در واقع، ذکر نام خدا در این لحظه، نمادی از تقدس و احترام به حیات است. به همین دلیل، مفهوم بسمل نیز فراتر از صرف کشتن است و با اعتقادات و ارزش‌های فرهنگی و مذهبی پیوند خورده است.

لغت نامه دهخدا

بسمل. [ ب ِ م ِ ] ( ص، اِ ) معنی کشتن دارد. گویند: بسمل کن یعنی بکش. ( فرهنگ اسدی ). || هر چیزی که آن راذبح کرده باشند یعنی سر بریده باشند و وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن بسم اﷲ میگویند. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از مؤید الفضلاء ). بمعنی مذبوح آمده است. ( از فرهنگ سروری ). نیم کشته را گویند. ( اوبهی ). کشته را گویند. ( معیار جمالی ). مذبوح و به معنی ذبح کردن نیز آمده چرا که بوقت ذبح کردن بسم اﷲ میگویند. پس ظاهراً این کلمه فارسی الاصل نیست، لفظ مستحدث است. ( غیاث ) ( از آنندراج ). ذبح و حیوان مذبوح تا وقتیکه جان بکلی از بدن او نرفته. ( از فرهنگ نظام ). کشته. گلوبریده. نیم جان. سربریده. و رجوع به شعوری ج 1 ورق 205 و مرغ بسمل و مرغ نیم بسمل شود:
بسمل چرا حلال شد و مرده چون حرام
این ز ابتدا نبود چرا بانتها شده است.ناصرخسرو.در صف بندگان تو مریخ
روز رزم [ از ] شمار بسمل و فی ٔ.ظهیر فاریابی ( از شرفنامه منیری ).که بسم اﷲ بصحرا میخرامم
مگر بسمل شود مرغی بدامم.نظامی.کافر بسته دو دست، او کشتنی است
بسملش را موجب تأخیر چیست ؟مولوی ( از فرهنگ سروری و دیگران ).اگر ساعتی از بسمل میگذشت آن فراخ شاخ هلاک میشده است. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ص 144 ).
بنمای ساعد ز آستین زاندم که خواهی بسملم
چون خواهیم خون ریختن باری بدست آور دلم.جامی.از این طرف نیز مبارزان به بسمل نمودن اعدا بسمله کرده هر یک از جام ظفر مُل ِ گلرنگ نوشیدند. ( دره نادره چ شهیدی چ 1341 هَ. ش. ص 520 ).
قاتل من چشم می بندد دم بسمل مرا
تا بماند حسرت دیدار او در دل مرا.آصفی.- رگ بسمل؛ رگ جان. رگ گلو. رگی که با بریدن آن موجب مرگ میشود:
مرغ چو در دام برچنه طمع افکند
بخت بد آنگاه خاردش رگ بسمل.ناصرخسرو.- نیم بسمل؛ نیم جان. نیمه جان. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود:
بیامد اوفتان خیزان برمن
چنان مرغی که باشد نیم بسمل.منوچهری.|| به شمشیر کشته شده را نیز گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آن باشد که بتیغ کشته شود. ( سروری ). || مردم صاحب حلم و بردبار را هم گفته اند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(بِ مِ ) [ ع. بسم الله ] (ص. ) ۱ - حیوان سر بریده و ذبح کرده. ضح - وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم » گویند. ۲ - صاحب حلم، بردبار.

فرهنگ عمید

حیوانی که سر او را بریده باشند. &delta، چون هنگام بریدن سر حیوان حلال گوشت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می گویند: ز عفت چو مرغِ بسمل شب و روز می تپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵: ۶۶۳ ).
* بسمل کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] ذبح کردن.

فرهنگ فارسی

شیرازی حاج علی اکبر ملقب به نواب ابن آقا علی نقیب برادر زاده آقا بزرگ مدرسه حکیم از رجال و شعرای قر. ۱۳ ه. از آثار اوست: نور الهدایه شرح سی فصل خواجه نصیر حاشیه بر مدارک حاشیه بر تفسیر بیضاوی دلگشا( تذکره )
( اسم صفت ) ۱- هر حیوانی که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند و یا بشمشیر کشته باشند. توضیح وجه تسمیهاش آنست که در وقت ذبح کردن ( بسم الله الرحمن الرحیم ) گویند. ۲- صاحب حلم بردبار.
نام قصب. کوچکی است در دیار بکر.

دانشنامه عمومی

بسمل (شهر). بسمل ( به ترکی استانبولی: Bismil ) شهری است در کشور ترکیه که در استان دیاربکر واقع شده است. جمعیت این شهر بر اساس سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی ۵۶٬۳۹۰ نفر و بر اساس برآوردهای سال ۲۰۰۹ میلادی ۵۵٬۴۲۱ نفر می باشد.

ویکی واژه

بسم الله
حیوان سر بریده و ذبح کرده. ضح - وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم» گویند.
صاحب حلم، بردبار.

جملاتی از کلمه بسمل

چو بسمل شده صید بر روی خاک بغلطید گویا دل دردناک
منم صید تو حیف آید به فتراک دگر افتم بگو روبه مخور شیری شکاری گر کند بسمل
تبسم که به خون بهار تیغ کشید که خنده بر لب‌گل نیم بسمل افتادست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال نخود فال نخود فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت