آلوده دامن
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
(قدیم): ناپرهیرکار، گناهکار، تردامن. آلوده دامان. گر من آلوده دامنم چه عجب/ همه عالم گواه عصمت اوست. «حافظ»
جمله سازی با آلوده دامن
چو من آلوده دامن گل نباشد سیه رو تر ز من بلبل نباشد
نام کمال رفت به پاکیزه دامنی تا در غمت به خون دل آلوده دامن است
جامی نظر سوی چمن افکن ببین که گل زینسان چرا به خون دل آلوده دامن است
آلوده دامنان را با ما چه کار باری آیین پاک بازی دیرست تا بگشته
زآلوده دامنان بگسل کز گل و سمن هرسو هزار شاهد روحانی آمده ست
مرا کار تو کرد آلوده دامن تو اول دیدی، آنگه خواستم من
ای به گرد معصیت آلوده دامن عمرها آب رحمت آمد آگه شو که وقت شست و شوست
آلوده دامنیم و بعصیان سیاهروی لیکن بلطف و رحمت بی منتها خوشیم