استصواب

استصواب به معنای تأیید و پذیرش یک نظر، تصمیم یا حکم در یک زمینه خاص است که در آن، افراد معمولاً بر اساس شواهد و دلایل موجود، به قضاوت و ارزیابی می‌پردازند. این مفهوم در حوزه‌های مختلفی از جمله سیاست، حقوق، و جامعه‌شناسی کاربرد دارد و می‌تواند به عنوان ابزاری برای سنجش درست و نادرست، یا به عبارتی دیگر، برای تعیین میزان اعتبار یک نظر یا عمل مورد استفاده قرار گیرد. در این فرآیند، اهمیت زیادی به شفافیت و دقت در ارائه شواهد و مستندات داده می‌شود، زیرا این شواهد باید به گونه‌ای باشند که بتوانند نظر یا تصمیم اتخاذ شده را توجیه نمایند. علاوه بر این، استصواب می‌تواند به عنوان یک عامل مؤثر در تصمیم‌گیری‌های کلان اجتماعی و سیاسی به شمار آید، به طوری که تأثیرگذاری آن بر روی جوامع و نهادها غیرقابل انکار است. در واقع، زمانی که یک تصمیم یا حکم به تأیید می‌رسد، این امر معمولاً به معنای به رسمیت شناختن آن در سطح وسیع‌تری است و می‌تواند بر روی رفتار و نگرش افراد تأثیر بگذارد. به همین دلیل، فرآیند استصواب نه تنها جنبه‌های حقوقی و قانونی دارد، بلکه جنبه‌های اجتماعی و فرهنگی نیز در آن دخیل است. در نهایت، استصواب می‌تواند به عنوان یک نشانگر از همبستگی و توافق در یک جامعه عمل کند و به تقویت اعتماد عمومی به نهادها و تصمیم‌گیرندگان کمک نماید.

لغت نامه دهخدا

استصواب. [ اِ ت ِص ْ ] ( ع مص ) صواب خواستن. ( منتهی الارب ). صواب جستن. || راست یافتن فعل کسی را. ( منتهی الارب ). || صواب شمردن. ( منتهی الارب ). صواب داشتن. صواب دیدن. صوابدید: و درخواست از وی تا معتمدی از دیوان رسالت با وی نامزد کند که نامه های سلطان نویسد به استصواب وی. ( تاریخ بیهقی ص 528 ).اگر من که صاحبدیوان رسالتم و مخاطبات به استصواب من میرود او را این نبشتمی کس بر من عیب نکردی. ( تاریخ بیهقی ص 397 ). ناچار چون وی مقدم تر بود آنروز در هر بابی سخن میگفت و ما آنرا به استصواب آراسته میداشتیم. ( تاریخ بیهقی ص 334 ). مراد بود که این جمله بمشاهدت و استصواب وی [التونتاش ] باشد. ( تاریخ بیهقی ). نیابت خویش به استصواب رأی سلطان به ابونصربن منصوربن راش داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ). و کار ایشان بر وفق استصواب رأی مبارک میساخت. ( جهانگشای جوینی ). || صواب آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع. ] (مص م. ) صوابدید، مصلحت خواهی کردن.

فرهنگ عمید

صوابدید، صلاحدید.

فرهنگ فارسی

صواب خواستن، صواب جستن، صواب شمردن، صواب دیدن، راست ودرست پنداشتن، صوابدید
۱ - ( مصدر ) صواب جستن. ۲ - صواب دیدن راست داشتن درست انگاشتن. ۳ - ( اسم ) صوابدید. جمع: استصوابات.

ویکی واژه

صوابدید، مصلحت خواهی کردن.

جملاتی از کلمه استصواب

منم و رندی و قلاشی و از دنیایی نیم جانی‌ست فدا گر کند استصوابی
عزیز اندیشه او را پسندید ز استصواب آن طبعش بخندید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم