اسعد

اسعد یکی از نام‌های پسرانه با ریشه عربی است که به معنای شاداب، خوشبخت و سعادتمند می‌باشد. این اسم به نوعی به خوشحالی و سعادت اشاره دارد و می‌تواند نشان‌دهنده آرزوهای والدین برای خوشبختی و شادکامی فرزندشان باشد.

ریشه و زبان: این نام از زبان عربی گرفته شده و به عنوان یک اسم مردانه در کشورهای عرب‌زبان و همچنین در میان مسلمانان در سراسر جهان شناخته می‌شود.

محبوبیت: این نام در میان خانواده‌های مسلمان و عرب‌زبان به دلیل معنای مثبت و خوشایندش محبوبیت زیادی دارد. انتخاب این نام می‌تواند نشان‌دهنده آرزوی والدین برای داشتن فرزندی شاد و خوشبخت باشد.

لغت نامه دهخدا

اسعد. [ اَ ع َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از سعید.سعیدتر. نیک بخت تر. و منه الحدیث: اسعدالناس بشفاعتی من قال لا اله الا اﷲ خالصاً. مؤنث: سُعْدی ̍. || ( ص ) نیک بخت. سعید. || ( اِ ) کفتگی بند دست ستور. شقاق. || علتی است مانند گر که بشتر عارض شود و از آن لاغر گردد. ( منتهی الارب ).
اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ( عمید... ). رجوع به اسعد ابومنصور شود.
اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ )ابن ابراهیم. پنجمین و ششمین از بنی یعفور در صنعا و یمن از حدود 285 تا 288 و از 303 تا 332 هَ.ق.
اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی الحسن. رجوع به اسعدالدین... شود.
اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی الفضایل محمود. رجوع به اسعدبن محمود ابی الفضایل شود.
اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی نصربن ابی الفضل الخراسانی المیهنی، الفقیه الشافعی. ملقب بمجدالدین و مکنی بأبی الفتح. او امامی مبرز در فقه و خلاف است و او را در خلاف تعلیقه ای مشهور است. وی فقه بمرو آموخت و سپس بغزنه شد و در آن دیار شهرت یافت و فضل وی شایع گشت و غزی او راستوده است و پس از آن ببغداد رفت و دوبار تدریس مدرسه نظامیه بدو تفویض کردند.کرّت اولی در سال 507 هَ.ق. و سپس بهیجدهم شعبان سال 513 معزول شد و نوبت دوم در شعبان 517 و در ذی قعده همان سال به عسکر رفت و دیگری متولی تدریس گردید و در عسکر مردم بر او گرد شدند و از دانش او و هم طریقه خلافیه وی منتفع گشتند و حافظ ابوسعد سمعانی در ذیل ذکر او آورده و گوید او از دست سلطان محمود سلجوقی برسولی نزد ما بمرو آمد سپس از بغداد برسالت بهمدان شد و در همدان بسال 527 درگذشت. و هم سمعانی در ذیل گوید: از ابی بکر محمدبن علی بن عمر الخطیب شنیدم که گفت: فقیهی از مردم قزوین مرا حکایت کرد ( و این فقیه در اواخر عمر اسعد بهمدان خدمت او می کرد ) که آنگاه که مرگ مرد نزدیک شد من و او در وثاقی بودیم و بما اشارت کرد تا بیرون رویم و ما بیرون شدیم و من بر در بایستادم و گوش فرا وی داشتم و شنیدم که طپانچه بر روی میزد و میگفت: یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب اﷲ. و همین کار و آیت تا آنگاه که جان بداد تکرار کرد. میهنی منسوب به میهنه یکی از قراء خابران خراسانست. ( ابن خلکان چ فرهادمیرزا ج 1 ص 71 ). و گاه باضافه مهنه گویند و از آن میهنی اراده کنند:
بوسعید مهنه در حمام بود
قائمش کافتاد مردی خام بود.

فرهنگ معین

(اَ عَ ) [ ع. ] (ص تف. ) خوشبخت تر.

فرهنگ عمید

سعیدتر، نیک بخت تر، خوش بخت تر.

فرهنگ فارسی

سعیدتر، نیک بخت تر، خوش بخت تر
( صفت ) نیکبخت تر بهروزتر خوشبخت تر. یا اسعد ایام. خوشترین روزها.
ابن زادان

فرهنگ اسم ها

اسم: اسعد (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: asead) (فارسی: اَسعد) (انگلیسی: asead)
معنی: سعید، نیک بخت، خوش ترین، مبارک ترین، نیک بخت تر، خوشبخت تر، بهروزتر، ( اَعلام ) ) نام چند تن از اشخاص معروف از جمله صحابه، ) فخرالدین اسعد گرگانی: [زنده در هجری] شاعر ایرانی، سراینده ی منظومه ی ویس و رامین، ( در اعلام ) فخرالدین اسعد گرگانی از شعرای معروف ایران

ویکی واژه

خوشبخت

جمله سازی با اسعد

خواجه اسعد که عطای ملکش داد خلق حسن و خلق حسن
در روستای ییلاقی سیبستون در مناطق ییلاقی ناو اسالم تالش می‌باشند. وی فرزند تاج‌الدین افندی روحانی و عالم دینی است با سلسله‌ای طولانی و ریشه دار در روحانیت منطقه که هم‌زمان با آغاز دهه دوم زندگی اسعد نظامی، فوت کرد.
تا توانم کرد جامی کن مزید یاد شمس و اسعد ابنای سدید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال اعداد فال اعداد فال پی ام سی فال پی ام سی فال تخمین زمان فال تخمین زمان