معنای بستن در زبان فارسی به طور کلی به عمل متصل کردن یا محکم کردن اشیاء اشاره دارد. این واژه میتواند به معنای پایان دادن به یک فعالیت یا فرآیند نیز در نظر گرفته شود. بر اساس تعریف واژه یاب، بستن به طور خاص به معنای پیوند دادن یک شیء به شیء دیگر یا یک محل، سفت کردن، بند کردن، و حتی در برخی موارد به معنای منجمد کردن یا افسردن است. در واقع، این کلمه به نوعی نشاندهنده یک عمل است که در آن دو یا چند عنصر به یکدیگر متصل میشوند یا یک حالت ثابت و پایدار ایجاد میشود. بنابراین، مفهوم بستن فراتر از یک عمل ساده است و میتواند به روابط و اتصالات عمیقتری نیز اشاره داشته باشد.
بستن
لغت نامه دهخدا
ترسم چشمت رسد که سخت خطیری
چونکه نبندند خرمکت بگلو بر.منجیک.ببندم ببازو یکی پالهنگ
پیاده بیایم بچرم پلنگ.فردوسی.همی جانش از رفتن من بخست
یکی مهره بر بازوی من ببست.فردوسی.که فردا در آیم بمیدان جنگ
ببندم مر این زابلی را دو چنگ.فردوسی.کلینوش بشنید و بر پای جست
همه بندها را بتن در ببست.فردوسی.چو گودرز و گرگین و فرهاد و طوس
ببندند بر کوهه پیل کوس.فردوسی.هم این نامداران و گردان که هست
ببندیم کوس از بر پیل مست.فردوسی.هر آنکس که دید از درکارزار
ببستند بر پیل و کردند بار. فردوسی.حدیث شاعر فالی بود قضا پیوند
که فال و قصه بهم بسته اند جاویدان.ازرقی.بدو بندم من ازیرا که به تن جان را
عقل بستست و به تن بسته ارکانم.ناصرخسرو.جهان را به آهن نشایدش بستن
به زنجیر حکمت ببند این جهان را.ناصرخسرو.بنگر بچه محکمی ببستست
مر جان ترا بدین تن اندر.ناصرخسرو.کسی بر گردن خردُرّ نبندد.ناصرخسرو.پس لشکر و رعیت باتفاق، تاج بالای سر این زن ببستند و فرمان بردار او گشتند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 66 ).
هر عروسی چو گنج سربسته
زیر زلفش کلید زر بسته.نظامی.نه در شاخی زدم چون دیگران دست
که بر وی جز رطب چیزی توان بست.نظامی.گفت این چه حرامزاده قوم اند، سگ را گشاده اند و سنگ را بسته. ( گلستان ).
نهد ز ضعف شکم بر زمین براق فلک
اگر وقار تو بر پشت او ببندد زین.سلمان ساوجی.محتسب دست تعدی گر چنین سازد دراز
در گلوی شیشه خواهد سبحه صددانه بست.صائب ( دیوان ص 193 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (مصدر لازم ) سفت شدن، افسردن، منجمد شدن.
۳. (مصدر متعدی ) منجمد ساختن.
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
بستن فک میت با دستمال و نیز چشم های او پس از مردن، مستحب است.
نماز با قبای بسته
نماز خواندن در قبا یی که وسط آن به کمر بسته شده در غیر حال جنگ، مکروه است.
بستن در، در حج
بستن در، بر روی کبوتر حرم یا جوجه و یا تخم آن اگر باعث از بین رفتن آنها گردد، موجب کفاره است.
بستن دست و پای حیوان در ذبح
...
ویکی واژه
به بند کشیدن، منجمد کردن، نقاشی کردن، منجمد شدن، مغلوب کردن، نسبت دادن.
جمله سازی با بستن
خم آبستن خمر نه ماهه بود در آن فتنه دختر بینداخت زود
سران را همه بندها ساختند چو از بند و بستن بپرداختند
یک زاهد و یک رند درین شهر ندیدیم بستند در مسجد و میخانه درین شهر