برابر

برابر به معنای تساوی و یکسانی است. این واژه به نوعی نشان‌دهنده این است که دو چیز یا بیشتر از نظر مقدار، کیفیت یا ویژگی‌ها با هم مشابه و هم‌سطح هستند. در زبان عربی، اصطلاحاتی مانند علی السویه و مساوی هم به همین مفهوم اشاره دارند و نشان‌دهنده این هستند که هیچ‌یک از طرفین بر دیگری برتری ندارد. همچنین، عبارت این برابر اوست نشان‌دهنده تطابق یا همسانی میان دو چیز است. در واقع، وقتی می‌گوییم چیزی برابر با چیزی دیگر است، به نوعی از هم‌جواری و هم‌ارزی آنها صحبت می‌کنیم. این نوع تساوی می‌تواند در زمینه‌های مختلفی چون ریاضیات، فلسفه یا حتی در روابط اجتماعی مورد استفاده قرار گیرد. از این‌رو، مفهوم برابر بودن نه‌تنها به عنوان یک مقیاس عددی، بلکه به‌عنوان یک اصل کلیدی در زندگی روزمره و تعاملات انسانی نیز حائز اهمیت است.

لغت نامه دهخدا

برابر. [ ب َ ب َ ] ( ص مرکب ) بالسویه. علی السویه. به تساوی. ( یادداشت مؤلف ). || معادل. مساوی. طبق. طَبَق. ( منتهی الارب ). موافق. یکسان. هذا طبقه و طَبَقه، این برابر اوست. ( از منتهی الارب ). همسان:
برابر نیارم زدن با تو گوی
بمیدان هماورد دیگر بجوی.فردوسی.مرا دخل و خور ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی.فردوسی.همچون تو نیستند اگر چند این خران
زیر درخت دین همه با تو برابرند.ناصرخسرو.بجای من که نشیند که در مقام رضا
برابر است گلستان و تل سرگینم.سعدی.ای پادشاه وقت چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری.سعدی.بجیش از توکمتریم و بعیش خوشتر و بمرگ برابر. ( گلستان ).
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن بپایمردی همسایه دربهشت.سعدی.به ادب با همه سرکن که دل شاه و گدا
در ترازوی مکافات برابر باشد.صائب.و دو غرفه کرد برابر، یکی از سیم و دیگر از زر. ( مجمل التواریخ ).
ترکیب ها:
- برابر آمدن؛ مساوی شدن. یکسان شدن.
- برابر داشتن؛ یکسان داشتن. مساوی دانستن. معادل فرض کردن:
که من دارم ترا با جان برابر
کنم در دست تو شاهی سراسر.( ازتاریخ سیستان ).- برابر شدن؛ یکسان شدن. مساوی شدن. ( ناظم الاطباء ). مانند شدن. معادل شدن. یک گونه شدن:
بدروازه مرگ چون درشویم
بیک هفته با هم برابر شویم.سعدی.هرگز شکسته بادرست برابر نشود.سعدی ( گلستان ).- برابر گشتن؛ مساوی شدن. مساوی گشتن. به اندازه هم شدن. یکسان شدن:
ازین بر سودی وزان بر زیانی
برابر گشت سودت با زیانت.ناصرخسرو.- برابر نمودن؛ مساوی کردن. معادل کردن. یکسان کردن.
- برابر نهادن؛ یکسان نهادن. معادل قرار دادن. مساوی داشتن. در حکم آن قرار دادن:
زین بیش انتظار مفرمای بنده را
با مرگ انتظار برابر نهاده اند.
|| همال. همتا. همسر. کفو. بواء. ( یادداشت مؤلف ). هماورد. همپایه. همسنگ. مساوی. حریف. عدیل:
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
نه با من برابر بدی بی سپاه.فردوسی.و سپاهسالاری بود که بمبارزی او را با هزار مرد برابر نهاده بودند. ( فارسنامه ابن البلخی ). در فلان نواحی از سواحل محیط چوب صندل عزتی دارد چنانک بقیمت با زر معدن برابر است. ( سندبادنامه چ احمد آتش ص 299 ).

فرهنگ معین

(بَ بَ ) (ص مر. ) ۱ - هم وزن، هم سنگ. ۲ - مطابق، معادل. ۳ - مساوی.

فرهنگ عمید

۱. مقابل، رو به رو.
۲. (صفت، اسم ) هم وزن، مساوی، هم سنگ.
۳. برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد: دوبرابر، ده برابر.
۴. (قید ) [قدیمی] هم زمان.
* برابر کردن: (مصدر متعدی )
۱. هم و زن کردن.
۲. یک اندازه کردن.

فرهنگ فارسی

همدوش، هموزن، همسنگ، روبارو، مطابق
۱- ( صفت ) مقابل روبرو محاذی. ۲- هموزن همسنگ. ۳- هموار. ۴- همدوش همسان همردیف. ۵- مطابق معادل: ۱۳۴٠ هجری شمسی برابر۱۳۸۱ هجری قمری. ۶- متفق بالاتفاق. ۷- ضد. ۸- ( اسم ) سمت.
بربر.

ویکی واژه

uguale
pari
هم وزن، هم سنگ.
مطابق، معادل.
مساوی.

جمله سازی با برابر

روز و شب منتظر بدیدارش در برابر همیشه رخسارش
ای آنکه روزگار بطبعت مسخرست عزم تو باقضای سمایی برابرست
پرداخت جزای نقدی معادل دو برابر بهای ریالی دلارها به قیمت روز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال راز فال راز فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال امروز فال امروز