برتافته

لغت نامه دهخدا

برتافته. [ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی مرکب از برتافتن. رجوع به برتافتن و تافتن شود: عقلاء؛ شتر ماده برتافته پای. ( منتهی الارب ).
- برتافته شدن؛ خشمگین شدن. رجوع به تافته شدن شود.

فرهنگ معین

( ~. تِ ) (ص مف. ) ۱ - برگشته. ۲ - پیچیده. ۳ - تاب آورده.

فرهنگ عمید

۱. برگردیده، برگشته.
۲. پیچیده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- برگشته برگردیده. ۲- برگردانیده. ۳- پیچیده. ۴- سوراخ کرده سفته. ۵- تحمل کرده تاب آورده.

ویکی واژه

برگشته.
پیچیده.
تاب آورده.

جمله سازی با برتافته

او بدان لاغرمیانی ای شگفت چون که این بار گران برتافته
ما روی ز هر دو کون برتافته‌ایم بس سینهٔ دل به فکر بشکافته‌ایم
راه برتافته از ره بره آید وقتی نجم بگریخته از در به در آید روزی
اندر طلب آن قوم که بشتافته‌اند از هرچه جز اوست روی برتافته‌اند
ور صورت رضوان به سوی خلد کشیده برتافته از ذوق ریاض تو عنان را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
عضو
عضو
سلیطه
سلیطه
تزویر
تزویر
فال امروز
فال امروز