او بدان لاغرمیانی ای شگفت چون که این بار گران برتافته
ما روی ز هر دو کون برتافتهایم بس سینهٔ دل به فکر بشکافتهایم
راه برتافته از ره بره آید وقتی نجم بگریخته از در به در آید روزی
اندر طلب آن قوم که بشتافتهاند از هرچه جز اوست روی برتافتهاند
ور صورت رضوان به سوی خلد کشیده برتافته از ذوق ریاض تو عنان را