بدحالی

بدحالی به حالتی گفته می‌شود که فرد احساس ناخوشی، کسالت، ناراحتی یا ضعف جسمی و روحی دارد. این واژه برای توصیف وضعیتی به کار می‌رود که شخص حال خوبی ندارد، ممکن است خسته، بیمار، افسرده یا پریشان باشد. بدحالی می‌تواند ناشی از بیماری، خستگی زیاد، نگرانی، استرس یا مشکلات روحی و روانی باشد. در زبان محاوره‌ای، وقتی کسی می‌گوید بدحالم، منظورش این است که حالش خوب نیست و ممکن است نیاز به استراحت یا مراقبت داشته باشد. به طور کلی، این واژه نشان‌دهنده وضعیت ناخوشایند جسمی یا روحی است که فرد را از حالت طبیعی و سرزندگی دور می‌کند.

لغت نامه دهخدا

بدحالی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدی وضع و حالت. ناخوشی. ( از ناظم الاطباء ). ضراء. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ضر. ضرر. ضاروراء. رثاثة. رثوثة. بذاذت. ( منتهی الارب ): مردی با اسپی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم. ( سفرنامه ناصرخسرو ). || مأیوسی و ناامیدی. || حزن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بدی وضع و حالت ناخوشی.

فرهنگستان زبان و ادب

{illness} [پزشکی] بدتر شدن حالت ها و کارکردهای جسمی و اجتماعی و عاطفی و ذهنی فرد در مقایسه با وضعیت قبلی او

ویکی واژه

بدتر شدن حالت‌ها و کارکردهای جسمی و اجتماعی و عاطفی و ذهنی فرد در مقایسه با وضعیت قبلی او.

جمله سازی با بدحالی

گرچه ما را کشت تیر او ز بدحالی رهاند از نکویان در حقیقت هر چه می آید نکوست
ساز ره ساز کن که جا خالی است بی تو جانم قرین بدحالی است
آن کز ازلش آمده فطرت عالی کی شکوه به گردون برد از بدحالی
الحق از بدحالی زاهد توان معلوم کرد کش خبر از حالت رندان صاحب حال نیست
تا کی زغمت دو دیده تر خواهد گشت بدحالیم از چرخ بتر خواهد گشت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال قهوه فال قهوه فال زندگی فال زندگی فال ورق فال ورق