بانوی

لغت نامه دهخدا

بانوی. ( اِ )بانو. رجوع به بانو شود. || معشوقه. ( لغت نامه اسدی ).
بانوی. [ ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بانه است و بانه از محال کردستان است.

فرهنگ فارسی

منسوب به بانه

جمله سازی با بانوی

میوه چو بانوی ختن در پس حجله‌های زر زاغ چو خادم حبش پیش دوان به چاکری
بانوی شرق و غرب مگر رخصه خواهدم کامید این حدیث دو گوشم چهار کرد
پس ازپرده آن بانوی پرده گی که کردی به جان مریمش بنده گی
بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد
در مجموع فورتونا، خدابانویی مهم و قدرتمند بود، اما با این همه، اندیشه رومیان دربارهٔ کار او مبهم بود.
آمنه دمشقیّه (۱۲۶۶ - ۱۳۴۰ ) (نسب: آمنه بنت ابراهیم بن علی، واسطیه دمشقیه) بانوی محدث سوری بود.