بازشدن

در زبان فارسی، مصدر مرکب باز شدن و در زمرهٔ واژگانی جای دارد که بیانگر تغییر حالت و گذر از وضعیتی به وضعیت دیگر است. این واژه در اصل به معنای ضدیت با مفهوم «بسته شدن» به کار می‌رود و بر پایان یافتن حالت انسداد، بستگی یا ممنوعیت دلالت دارد. کاربرد این اصطلاح در گسترهٔ وسیعی از بافتارهای زبانی، اعم از ملموس و انتزاعی، نشان‌دهندهٔ اهمیت و انعطاف آن در بیان انواع گشایش‌ها است.

از دیدگاه کاربردی، باز شدن می‌تواند به گشایش فیزیکی یک در یا قفل اشاره کند، همان‌گونه که درب یک مکان پس از مدتی بسته بودن، باز می‌شود. همچنین این مفهوم در حیطه‌های انتزاعی‌تری همچون گشایش یک جلسه، آغاز یک رویداد یا حتی گشوده شدن یک فرصت تازه در زندگی نیز به کار می‌رود. در این معنا، «باز شدن نمایانگر آغازی نو، امکان دسترسی یا رهایی از یک محدودیت پیشین است و در متون ادبی، عرفانی و روزمره به‌وفور قابل مشاهده می‌باشد.

در مجموع، این واژه با بار معنایی مثبت و امیدبخشی که دارد، نماد رهایی، امکان‌پذیری و تحول به شمار می‌رود. کاربرد دقیق و صحیح آن، با رعایت کامل قواعد نگارش و املای فارسی و نیز توجه به نیم‌فاصله، در غنای بیان و انتقال دقیق مقصود گوینده یا نویسنده نقش بسزایی ایفا می‌کند و گویای ظرافت و توانایی زبان فارسی در بیان حالات گوناگون است.

لغت نامه دهخدا

باز شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ضد بسته شدن. گشایش یافتن. مفتوح شدن:
بروی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد.سعدی ( از ارمغان آصفی ).- باز شدن آسمان؛ گشاده شدن آن. بی ابر شدن. صافی شدن. اِصحاء. صَحو. ( منتهی الارب ).
- بازشدن چشم؛ واقف شدن. مطلع شدن. آگاه شدن. بازشدن دیده:
چو چشم و دل پادشه باز شد
جهان نیز بااو هم آواز شد.فردوسی.- || روشن شدن. نور یافتن:
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیده یعقوب باز.مولوی.- || دیده باز کردن. نگاه کردن. چشم انداختن. نگریستن:
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید.سعدی ( بدایع ).دگر به روی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست.سعدی ( طیبات ).- باز شدن خورشید یا ماه پس از خسوف یا کسوف؛ بیرون آمدن از گرفتگی. انجلاء شمس. انجلاء قمر. انکشاف.
- باز شدن در؛ انسفاق:
جز بدین حال کی شود بر مرد
بدو عالم در سعادت باز.ناصرخسرو.- باز شدن دل؛ خوشحال شدن.خوشدل شدن. آرامش یافتن. مسرور شدن. رفع غم و کدورت شدن. فرح و انبساط دست دادن.
- باز شدن راه؛ رفع مانع شدن از طی طریق، ( تمام شدن برف، مصون ماندن از دزد و قطاع الطریق و دشمن ).
- باز شدن غنچه و گل و امثال آن؛ شکفتن. شکوفان شدن. بشکفتن:
گل شکفته شنیدی که باز شد به شجر.عنصری.چو نرگس شود باز چون چشم باز
شود پای بط بر چنار آشکار.ناصرخسرو.- باز شدن گوشه چشم به چیزی؛ التفات کردن به وی. ( آنندراج ) ( مجموعه مترادفات ).
گوشه چشم رضائی به منت باز نشد
هم چنین عزت صاحبنظران میداری.حافظ ( از آنندراج ).- باز شدن هوا؛روشن شدن. آفتابی شدن هوا پس از ابر و بارندگی و مه. بی ابر شدن آسمان.
- باز شدن یخ ( و هر چیز که منجمد شده باشد )؛ آب شدن. از حالت جمادبه میعان درآمدن. ذوبان.، بازشدن. [ ش ُ دَ ] ( مصدر مرکب ) دوباره منصوب شدن. باز بر سر کار آمدن: پس یوسف مر این شرابدار را گفت چون پیش ملک خداوندت بنشینی وبمرتبت خویش بازشوی مرا یاد کن. ( ترجمه طبری بلعمی ). || بازگشتن. رجوع. مراجعت:

فرهنگ معین

(شُ دَ ) (مص ل. ) ۱ - گشاده شدن. ۲ - رفتن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گشاده شدن ( درو مانند آن ) گشود شدن مفتوح گردیدن.

جمله سازی با بازشدن

گرچه استفن سالواتوره دلیل بازشدن پای او به تمام قضایا و مشکلات است اما اگر هرگز استفن را نمی‌دید یا عاشق او نمی‌شد باز هم به این دلیل که یک همزاد پتروا است در معرض خطر می‌بود.