بازجو

لغت نامه دهخدا

بازجو. ( نف مرکب ) بازجوینده. محقق. مفتش. کسی که مأموریت پیدا میکند ازکسی در مورد امری یا اتهامی تحقیق و وارسی کند، یا از روی دفاتر و اسناد راستی و ناراستی کاری را معین کند. ( واژه های فرهنگستان ). تفتیش گر. ( فرهنگ رازی ).

فرهنگ معین

(اِمر. ) مأمور تحقیق.

فرهنگ عمید

کسی که از طرف دولت یا رئیس یک اداره مٲمور تحقیق و رسیدگی به امری یا کاری می شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کسی که جانب دولت یا موئ سسه ای مائ مور رسیدگی و تحقیق در امری است.

ویکی واژه

ispettore
مأمور تحقی

جمله سازی با بازجو

در سال ۱۳۹۳، به همراه خانواده به ایران سفر کرد. آنا دیاموند مدتی بعد قصد بازگشت به انگلیس را داشت که به وی اعلام شد که ممنوع خروج است. این موضوع بیش از یک سال زمان برد و در این مدت در چند مرحله از سوی سپاه پاسداران مورد بازجویی قرار گرفت.
اگر بازجویی هنوز اندکی ست که از هفت دریا هنوز این یکی ست
ز مسعودی این داستان بازجوی که او رنج دیده ست از این گفت و گوی
همسر و پسر سعید حجاریان را دستگیر و در مقابل او بازجویی کردند که برای شکستن وی و فشار وارد آوردن بر حجاریان برای گفتن سخنانی است که آقای خامنه‌ای بدان نیاز دارد.
سرهنگ ریاض در گفتگویی با بی‌بی‌سی مرگ سه تن از گروگانهای ایرانی را تأیید کرد و گفت سایر گروگانها تحت بازجویی هستند و به محض اینکه اطلاعاتی در مورد میزان دخالت آنان در حملات به غیر نظامیان سوریه بدست آید در مورد سرنوشتشان تصمیم گرفته خواهد شد.
از کارهای معروف او می‌توان به بازی در فیلم رهبر، بازجویی و خدایی که سوار بر اسب می‌شود اشاره کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال جذب فال جذب فال اعداد فال اعداد