اوقات

لغت نامه دهخدا

اوقات. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ وقت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). ازمنه و فصول و ساعات و هنگام. ( ناظم الاطباء ):
چو دی رفت فردا نیامد به پیش
مده خیره بر باد اوقات خویش.فردوسی.گوش هش دارید این اوقات را
درربایید این چنین نفْحات را.مولوی. || حالات و احوال. ( ناظم الاطباء ).
- اوقات سیاه کردن و پوچ کردن و پوچ شدن؛ کنایه از اوقات ضایع کردن و شدن. ( آنندراج ):
اوقات خود زمشق پریشان سیاه کرد
خطی که نسخه ز ان خط شبرنگ برنداشت.صائب ( از آنندراج ).اوقات خود بفکر عصا پوچ میکنی
در وادیی که رو بقفا میتوان شدن.صائب.- اوقات کسی تلخ شدن؛ اندوهناک گشتن. گرفتگی پیدا کردن.
|| معاش و گذران. ( ناظم الاطباء ).
- اوقات گذاری؛ وظیفه و مدد معاش و وجه گذران. ( ناظم الاطباء ).
رجوع به وقت شود. || ج ِ اوقة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به اوقة شود.

فرهنگ معین

(اَ یا اُ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ وقت، هنگام ها، روزگارها.،~ تلخی مجازاً عصبانیت و ناراحتی.

فرهنگ عمید

= وقت

فرهنگ فارسی

گاهها، هنگامها، زمانها، جمع وقت
( اسم ) جمع وقت هنگامها روزگارها ساعات ازمنه. یا اوقات تلخ داشتن. ۱ - ترشرو بودن عبوس بودن. ۲ - خشمگین بودن عصبانی بودن.

ویکی واژه

جِ وقت؛ هنگام‌ها، روزگارها.؛~ تلخی مجازاً عصبانیت و ناراحتی.

جمله سازی با اوقات

💡 چند چون غنچه کشم بگریبان و ز غم بگذرانم همه اوقات به خونین جگری

💡 زندگی بی عشق یعنی دانه ای در زیر خاک حیف از اوقاتی که بی شغل محبت بگذرد

💡 می‌تواند صدای فرد دیگری را بشنود. شانون و ویور همچنین پی برده بودند که بیشتر اوقات ایستگاهی

💡 من باز سفید توام، ای مقصد و مقصود چشمم همه اوقات بدیدار تو بازست

💡 چندین فرمول مهم، که گاهی اوقات به نام اتحاد لگاریتمی یا قوانین لگاریتم شناخته می‌شوند، لگاریتم‌ها را به یک دیگر مرتبط می‌سازند.

💡 زلیخا بر تلف گردیدن اوقات خود گرید به روز حشر اگر بیند رخ فرخنده فال تو