دررفتن مصدری مرکب بهمعنای رفتن است که در منابع لغوی تاریخی، از جمله در فرهنگ ناظمالاطباء، به این معنا ثبت شده است. این واژه نمونهای از ترکیبهای زبانی است که در دورههایی از تاریخ زبان فارسی کاربرد داشته و امروزه کمتر در زبان معیار بهکار میرود. عبارت از جا دررفتن نیز در اصطلاح عامیانه بهکار رفته و به حالت کسی گفته میشود که ناگهان و بهشدت خشمگین میشود. این اصطلاح بیانگر تغییر ناگهانی حالت روانی و رفتاری فرد است؛ چنانکه گویی از جای خود کنده شده و کنترل خویش را از دست داده است. در متون معاصر، اگرچه کاربرد این واژه و عبارت مربوط به آن کمرنگ شده، اما مطالعهی چنین اصطلاحاتی از دیدگاه تاریخ فرهنگی و تحولات زبانی حائز اهمیت است. این گونه عبارات نهتنها غنای زبان فارسی را نشان میدهند، بلکه بازتابدهندهی حالات عاطفی و فرهنگی جامعه در ادوار گذشته هستند.
دررفتن
لغت نامه دهخدا
- از جا دررفتن؛ در اصطلاح عامه، عصبانی شدن. ناگهان خشمناک شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). از جای بشدن.
|| داخل شدن. درآمدن. درون آمدن. ( ناظم الاطباء ). بدرون رفتن. فروشدن. درشدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ادّخال. ادّماج. ازدهاف. انشیام.تسرب. تشیم. تغلغل: پس مروان سوگند خورد که از در قلعه بر نخیزم تا درروم یا بمیرم. ( ترجمه طبری بلعمی ). هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و دررفت، خانه ای دید سفید پاکیزه مهره زده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 119 ). مرا [ احمدبن ابی دؤاد ] بار خواست [ خادم خلیفه ] دررفتم و بنشستم. ( تاریخ بیهقی ص 173 ). سالار بکتغدی با غلامان سرائی و دیگر لشکر تعبیه کردند و به شهر دررفتند و از آنجا به لشکرگاه آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464 ). گفت بسم اﷲ بار است درآی، دررفتم. ( تاریخ بیهقی ص 169 ).
هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
گوسپندی هم نگشتی زآن نشان.مولوی.آن گدا دررفت و دامن درکشید
اندر آن خانه بحسبت خواست دید.مولوی.دعقلة؛ دررفتن در وادی. ( ازمنتهی الارب ).
- در رفتن با کسی؛ با او اختلاف را به نحوی حل کردن. به نوعی صلح کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| خارج شدن. بیرون شدن. ( ناظم الاطباء ). انبراح. ( المصادر زوزنی ).
- از حد دررفتن؛ تجاوز و تخطی کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- بدررفتن؛ بیرون شدن. خارج گشتن:
سودای تو از سرم بدر می نرود
نقشت ز برابر نظر می نرود.سعدی.- دررفتن سخن از دهان کسی؛ انجام شدن عملی بی اراده شخص بر اثر غفلت یا اشتباه. خطا کردن و سخنی بی اراده گفتن یا در کاری بدون توجه اشتباه کردن که در این حال گویند از دستم یا از دهنم دررفت. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- دررفتن کاری از دست کسی؛ در اصطلاح عامه، بدون اراده وی توسطوی انجام شدن آن کار.
|| عبور کردن. گذر کردن. ( ناظم الاطباء ): موسی گفت یا دریا مرا راه ده که من آشنایم، آب از قعر دریا آمد و بر یکدیگر سوار گشت و به هوا برآمد و بایستاد، دوازده کوچه پدید آمد و قعر دریا خشک شد. موسی هارون را گفت دررو، و هارون با لشکر دررفت. ( قصص الانبیاء ص 108 ). || در تداول عامه،گشاده شدن تیر تفنگ و توپ و مانند آن. خالی شدن توپ و تفنگ و امثال آن. باز شدن ترقه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). منفجر شدن گلوله تفنگ و تپانچه و نظایر آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || فرار کردن. ( ناظم الاطباء ). گریختن. اباق. فرار. بشتاب رفتن. بهزیمت شدن. انهزام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گریختن و فرار کردن و ناپدید شدن شخص یا حیوان. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). استیفاض. ( المصادر زوزنی ) دزد در رفت. || کسر کردن. کم کردن. در رفتن وزن ظرف از مجموع؛ این بار ظرف در رفعة فلان مقدار است. ظرف دررفتن از آنچه خرند به وزن. کسر کردن وزن ظرف از جمع وزن ظرف و مظروف. تعیین کردن وزن خالص بار.( از یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به دررفته شود. || از جای طبیعی خود بیرون شدن استخوانی. از جای خود بشدن اندامی. جابجا شدن استخوان بدن. خَلْع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). جابجا شدن مفصل و ضرب خوردن آن: دستم دررفته است. جابجا شدن بند و مفصل. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || گسیخته شدن. ( ناظم الاطباء ). از هم باز شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گسسته شدن قید و زهوار و مانند آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || پاره شدن دانه ای از نخهای پارچه های کشباف مانند جوراب و غیره. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. گسیختن، گسیخته شدن.
۳. [قدیمی] داخل شدن، به درون رفتن.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
گریختن.
گسیختن.
از انجام کاری شانه خالی کردن.
در انجام معاملهای به توافق رسیدن.
جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه.
جمله سازی با دررفتن
هر کسی را دل به صحرایی و باغی میرود هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست
ایشان دررفتند. خوانی بنهاد. پس احمد را گفت: بخور!