( آشناه ) آشناه. [ ش ْ / ش ِ ] ( اِ ) شناه. آشنا. شنا. سباحت:
بزرگان بدانش بیابند راه
ز دریا گذر نیست بی آشناه.فردوسی.چو بشنید آوازش افراسیاب
همانگه برآمد ز دریای آب
بدستش همی کرد و پای آشناه
بیامد بجائی که بد پایگاه.فردوسی.بدست چپ و پای کرد آشناه
بدیگر ز دشمن همی جست راه.فردوسی.
اشناه. [ اَ ] ( اِ ) شنا. اشنا. اشناو. آشنا. اشناب:
از بحر ثنای تو به شکر نعم تو
ساحل نخُوهم یافت به زورق نه به اشناه.سوزنی.مخفف آشناه ( شناور ). لفظمذکور در سنسکریت آشنان است یعنی غسل و بدن شستن. ( فرهنگ نظام ). رجوع به شناو و آشنا و اشناو و اشناب شود.
( آشناه ) ( ~. ) ( اِ. ) شنا، آشنا.
( آشناه ) شنا: بزرگان به دانش بیابند راه / ز دریا گذر نیست بی آشناه (فردوسی: ۵/۳۲۶ ).
شنا، شناوری.
( آشناه ) ( صفت ) ۱ - شناخته شناسنده مقابل بیگانه غریب نا آشنا. ۲- خویش قریب نزدیک. ۳- دوست یار. ۴ - موافق سازگار. ۵ - معرف معدل مزکی. ۶ - مطلع بامری عارف از کاری: آب آشنا.
شنا سباحت
(قدیم): شنا. آشنا. بزرگان بر آتش نیابند راه/ به دریا گذر نیست بی آشناه «فردوسی»
💡 چشم مستی باز رهزن شد دل دیوانه را کز نگاهی آشناه زد راه صد بیگانه را
💡 بزرگان به دانش بیابند راه ز دریا گذر نیست بیآشناه
💡 به دریا همی کرد پای آشناه بیامد به جایی که بد پایگاه
💡 درین عزلتگه شوق، آشناهاست درین گمگشته کشتی، ناخداهاست
💡 نگارا، چه خوش آشناها که کردی هر آبی که از دیده باریده بودم
💡 رنجه شدم ز هجر به ارمان وصل او غرقه شدم به بحر به امید آشناه