سفیدرو

واژه سفیدرو در زبان فارسی، صفتی دلنشین است که در وهله نخست به کسی اطلاق می‌شود که دارای چهره‌ای روشن و سفید باشد. این توصیف، فراتر از یک ویژگی ظاهری، اغلب با مفاهیم پاکی، سلامت و طراوت همراه است و در بسیاری از فرهنگ‌ها، رنگ سفید نمادی از این ارزش‌ها محسوب می‌شود. در کنار این معنای ظاهری، سفیدرو به طور استعاری به معنای زیبا و خوش‌صورت نیز به کار می‌رود و چهره‌ای دلربا و چشم‌نواز را تداعی می‌کند که همگان را مجذوب خود می‌سازد.

در گذر زمان و در بطن ادبیات و فرهنگ عامه، معنای گسترش یافته و به مفهوم سربلند و روسفید نیز تعمیم یافته است. این تعبیر کنایه‌آمیز، به فردی اشاره دارد که در انجام وظایف و تعهدات خود موفق بوده و با سربلندی و افتخار در جامعه حاضر می‌شود. کسی که با اعمال شایسته و کردار نیک، آبروی خود و خانواده‌اش را حفظ کرده و در نزد همگان دارای اعتبار و احترام است، سفیدرو خوانده می‌شود. این جنبه از معنا، بر اهمیت فضیلت‌های اخلاقی و موفقیت‌های اجتماعی تأکید دارد.

بنابراین، تنها به معنای داشتن پوستی روشن نیست، بلکه گستره‌ای از معانی را در بر می‌گیرد که از زیبایی ظاهری آغاز شده و به اوج سربلندی و سرافرازی در عرصه‌های اجتماعی و اخلاقی می‌رسد. این واژه، نمادی از کمال مطلوب انسانی است؛ جایی که زیبایی باطن و ظاهر، صداقت، پاکی و موفقیت در هم می‌آمیزند و فردی را سفیدرو می‌سازند که نه تنها در چشم دیگران زیباست، بلکه در وجدان خویش نیز سربلند و سرافراز است.

لغت نامه دهخدا

سفیدرو. [ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) که چهره او سپید باشد. سپیدپوست. || زیبا. خوش صورت. || کنایه از سربلند. روسفید:
سفیدروی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر سر دنیا.خاقانی.

فرهنگ عمید

= سپیدرو

فرهنگ فارسی

که چهره او سپید باشد یا زیبا خوش صورت.

جمله سازی با سفیدرو

هزار صورت شیرین سیه‌قلم دارم سفیدروی‌تر از نقش خامه شاپور
تو ابر رحمت حقی نظر بسویم کن اگر چه نامه سیاهم سفیدرویم کن
قبول خلق شد از قرب حق حجاب مرا سفیدرویی ظاهر سیاهی دل شد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کافر همه را به کیش خود پندارد
کافر همه را به کیش خود پندارد
نقض
نقض
دیکته
دیکته
مجال
مجال