زرخیز

لغت نامه دهخدا

زرخیز. [ زَ ] ( نف مرکب ) زمینی که پرمنافع و سودانگیز و برومند باشد. ( آنندراج ). هر زمینی که سود بسیار از آن بردارند. اراضی زرخیز. مملکتی زرخیز. پرحاصل و پربرکت. که از آن ثروت و مال فراوان بدست آید. || زمینهایی که دارای کان زر بوده. || هر چیز که ثمر و حاصل آن زر باشد. || توانگر و مالدار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(زَ ) (ص مر. ) ۱ - معدنی که دارای طلا باشد. ۲ - زمینی که از آن سود بسیار به دست آید: خطة زرخیز.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی معدن یا زمینی که از آن زر به دست آید.
۲. ویژگی زمین حاصل خیز.

فرهنگ فارسی

معدن یازمینی که از آن زربدست آید، سودبسیاردهنده
( صفت ) ۱ - معدنی که دارای طلا باشد کان زر. ۲ - زمینی که از آن سود بسیار بدست آید: خطه زرخیز گیلان و مازندران.
زمینی که پر منافع و سود انگیز و برومند باشد زمینهایی که دارای کان زر بوده هر چیز که ثمر و حاصل آن زر باشد توانگر و مال دار

جمله سازی با زرخیز

در آن عرصه است سیصد چاه لبریز کز آبش کشت دهقانست زرخیز
بجز هندوستان عشرت انگیز کجا یابی بدینسان ملک زرخیز
چهرم همه زرخیز و سرشکم همه ‌درریز وین زر و گهر را نبود نزد تو مقدار
چه مصر و شام و چه بغداد و تبریز ندارد حاصل این ملک زرخیز
مترس از بخشش ای منعم، که گیتی چون همت ملک زرخیزی ندارد
آتش از بهر چه میرد بجوانی زرخیز از تلف گشتن آن چند قراضه شررست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نغمه
نغمه
علامت
علامت
امجق
امجق
فال امروز
فال امروز