کلمه «خرخره» در زبان فارسی واژهای قدیمی است که بیشتر به قسمتی از بدن، به ویژه گردن و گلو، اشاره دارد. این واژه در زندگی روزمره مردم ریشه دارد و در متون قدیمی و زبان محاورهای، معمولاً برای توصیف گردن انسان یا حیوان به کار میرود. بهعنوان مثال، هنگام اشاره به حیوانات مثل اسب یا گاو، «خرخره» نشاندهنده بخش بالایی گردن است که از اهمیت خاصی برخوردار است.
در گویشهای محلی و زبان محاورهای، «خرخره» کاربردهای متنوعی پیدا کرده و گاهی بهطور استعاری نیز استفاده میشود. مردم در گفتار روزمره ممکن است از آن برای توصیف قدرت بدنی یا مقاومت موجود در گردن حیوانات و انسانها بهره ببرند. این واژه، بهطور ضمنی نشاندهنده نقطهای حیاتی و حساس در بدن است که توجه و مراقبت ویژهای میطلبد.
در ادبیات فارسی و ضربالمثلها نیز این واژه جایگاه ویژهای دارد و اغلب نمادی از قدرت، کنترل یا اطاعت به شمار میرود. برای مثال، در برخی متون قدیمی، اشاره به گرفتن یا فشار بر خرخره انسان، به معنای تسلط یا مهار او است. بدین ترتیب، این واژه علاوه بر کاربرد روزمره، جنبه فرهنگی و ادبی نیز دارد و تصویری ملموس از رابطه قدرت و تسلط در ذهن مخاطب ایجاد میکند.
( خرخرة ) خرخرة. [ خ َ خ َ رَ ] ( ع مص ) آواز کردن گلوی خفته و خبه کرده.( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). آواز کردن خفته و مختنق. ( دهار ). || آواز کردن پلنگ در خواب. || آوا کردن گربه. ( از منتهی الارب ).
خرخرة. [ ] ( اِخ ) نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170.
خرخره. [ خ ِ خ ِ رَ / رِ ] ( اِ ) حلق. حلقوم. نای. گلو. قصبةالریه در تداول عوام. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- تا خرخره در قرض بودن؛ بسیار قرض داشتن.
خرخره. [ خ َ خ َ رَ / رِ ] ( اِ ) شانه اسپ را گویند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
خرخره. [ خ ُ خ ُ رَ ] ( اِخ ) نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162 ).
خرخره. [ خ َ خ َ رَ / رِ ] ( اِخ ) دهی است ازدهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان از طایفه دریس اند. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
(خِ خِ رِ ) (اِ. ) (عا. ) گلو، حنجره.،تا ~ زیر قرض بودن کنایه از: بسیار مقروض بودن.
گلو.
نای گلو، خشکنای، گلو
( اسم ) گلو قصبه الریه نای گلو.
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزار گزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر.
(عا.)
گلو، حنجره.؛تا ~ زیر قرض بودن کنایه از: بسیار مقروض بودن.
💡 چون شد برهنه سر به خرخره ای سوار خورشید، سر برهنه برآمد ز کوه سار
💡 ایتالی ناکس را ثروت به خطر انداخت این جثه به زیر قرض تا خرخره بایستی
💡 خرخرهٔ گریه درگلوی فکنده هر نفس از روی خدعه برکشم افغان
💡 آنچنان کشف شد اسرار بریتانی و نفت که نفسها گره اندر گلو و خرخره شد