جسامت

لغت نامه دهخدا

جسامت. [ ج َ م َ ] ( ع اِمص ) جسامة. بزرگی و کلانی و تناوری و کلفتی. ( ناظم الاطباء ).
جسامت. [ ج َ م َ ] ( ع مص ) تناور شدن. ( از اقرب الموارد ). تناور گردیدن و کلان شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). جَسامَة. رجوع به این کلمه شود: امراءة مبتلة؛ زن جمیله و زن تمام خلقت میانه جسامت. ( از منتهی الارب ).
جسامة. [ ج َ م َ ] ( ع مص ) بزرگ جثه شدن. ( آنندراج ). تناور گردیدن و کلان شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بزرگ و تناور شدن. ( از اقرب الموارد ). تناور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). در فارسی جَسامَت به تاء کشیده نوشته میشود.
جسامة. [ ج ُ م َ ] ( ع ص ) تأنیث جُسام، بمعنی بزرگ تناور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(جَ مَ ) [ ع.جسامة ] (مص ل. ) تنومند شدن، تناور گردیدن.

فرهنگ عمید

تنومندی، تناوری، کلفتی.

فرهنگ فارسی

تنومندشدن، تناورشدن، کلفتی، تنومندی، تناوری
( مصدر ) تنومند شدن تناور گردیدن. ۲-( اسم ) تنومندی تناوری.

ویکی واژه

جسامة
تنومند شدن، تناور گردیدن.

جمله سازی با جسامت

💡 ز اجسامت شماری گر بگویم وجودت را به آب روح شویم

💡 دگر در این جهان هفت است دریا در اجسامت بمثل اوست برپا

💡 در اجسامت شمار او بگویم دو عالم را نثار او بگویم

💡 ای ز دوزخ سوخته اجسامتان سوی کوثر می‌کشد اکرامتان

💡 وصالت آن زمان گردد میسّر که اجسامت شود اینجا میسّر

💡 هست اجسامت پر از اخلاط و درد اندر این آلودگی خفتی و مرد