لغت نامه دهخدا
جرذ. [ ج َ ] ( معرب، اِ ) معرب گرزه فارسی، گویا موش دشتی است. ( یادداشت مؤلف ). موش دوپا. موشی دشتی. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
جرذ. [ ج َ ] ( ع مص ) بسته و مانند موش گردیدن ریش ( زخم ). ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). یقال: جرذت القرحة؛ بسته و مانند موش گردید ریش. ( از منتهی الارب ).
جرذ. [ ج َ رَ ] ( ع اِ ) بیماری ستور، مانند آماس و ترنجیدگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هر ورمی که در پی ستور پدید آید. ( از اقرب الموارد ). ورم پی دایه، و آن هرگونه تورم و برآمدگی عصب باشد که در پی دایه حادث گردد، خواه در ظاهر کعب باشد و خواه درون آن، علتی است در پای ستور. جَرَد. لغتی است در آن. ( متن اللغة ). || از عیوب اسب است و آن علتی است در پاها که بر مفصل در زیر پی ها از خارج و داخل پدید آید و از عیوب فاحش بشمار است. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 27 ). و رجوع به جرد شود.
جرذ. [ ج ُ رَ ] ( ع اِ ) کلاکموش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نوعی موش یا موش نر بزرگ. ( از متن اللغة ). ج، جُرذان. ( متن اللغة ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یقال: تفرقت الجرذان بیته؛ ای قل الطعام عنده و نقیضه اکثراﷲ جرذان بیته؛ ای اکثر فیه الطعام. ( از اقرب الموارد ).
جرذ. [ ج َ رِ ] ( ع ص، اِ ) جایی که کلاکموش در آن بسیار باشد. ( از اقرب الموارد ).