تو اسی تو باروحی کالوی و فخری (؟) بدخواه تو مانده پی بی باره و داری (؟)
با خیال زلف تو در خلوت تارم خوشست از صفای روی تو باروح انوارم خوشست
آن بکر معنی تو که حامل بنکته هاست وان نکته غریب که باروح آشناست
با نفس گفت: لالا،باروح گفت: بالا این مؤمن موحد،آن کفر و کافر آمد
زلف زنار ترا بسته بچین است آفتاب ازلبت همسایه باروح الامین است آفتاب