استیکال

لغت نامه دهخدا

استیکال. [ اِ ] ( ع مص ) استئکال. مال کسی ستاندن و خوردن آن خواستن. مال کسی را ستدن و خوردن.مال کسی بستدن و بخوردن. ( تاج المصادر بیهقی ): استیکال ضعفا؛ خوردن مال آنان. || لقمه گرفتن خواستن. || وکیلی خواستن. ( مجمل اللغه ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع. ] (مص ل. ) به کسی اعتماد و تکیه کردن.

فرهنگ عمید

۱. لقمه خواستن.
۲. مال مردم ضعیف را گرفتن و خوردن.
* استیکال ضعفا: [قدیمی] خوردن مال ضعیفان.

ویکی واژه

به کسی اعتماد و تکیه کردن.

جمله سازی با استیکال

💡 بهرام گور چون به مستقرّ دولت خود باز رسید، فرمود تا به مکافات آن ضیافت منشور آن دیه با چندان اضافت به نام دهقان بنوشتند و دخترش را به اکرام و اجلال در لباس تمکین و جلال تزیین بعد از عقد کاوین پیش شاه آوردند. این افسانه از بهر آن گفتم تا دانی که روزگار تبعیّت نیّت پادشاه بدین صفت کند و پادشاه که خوی کم‌آزاری و نیکوکاری و ذلاقت زبان و طلاقت پیشانی با رعّیت ندارد، تفرّق به فرق راه یابد و رمیدگی دور و نزدیک لازم آید و ببین که مصطفی صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ (که) در اکمل کمالات و بر افضل حالات بود، بدین خطاب چگونه مخاطب است: وَ لَو کُنتَ فَظّاً غَلیظَ القَببِ لَانفَصُّوا مِن حَولِکَ و چون یکی بگناهی موسوم شود، عقویت عامّ نفرماید، وَ لا تَزِزُ وازِرَهٌٔ وِزرَ اُخری، که آنگه آخر‌الامر حال رعیت به استیکال انجامد و به استیصال کلّی گراید تا به گناهِ خانه‌ای دیهی و به گناهِ دیهی شهری و به گناهِ شهری کشوری مؤاخد شوند و اگر شاهان و فرمان‌دهان پیشین برین سیاق رفتندی، سلک امور پادشاهی اتّساق نپذیرفتی و از متقدّمان به متأخّران جهان آبادان نیفتادی و اگر پادشاه را باید که شرایط عدل مرعی باشد و ارکان ملک معمور، کاردار چنان بدست آرد که رفق و مدارات بر اخلاق او غالب باشد و خود را مغلوب طمع و مغمور هوی (؟وی) نگرداند و از عواقب و بازخواست همیشه با اندیشه بود و بباید دانست که ملک را از چنین کاردان چاره نیست که پادشاه مثلا منزلت سر دارد و ایشان مثابت تن و اگرچ سر شریفترین عضوی است از اعضا، هم محتاج‌ترین عضویست به اعضا، چه در هر حالتی تا از اعضاء آلی آلتی درکار نیاید، سر را هیچ غرض به حصول نپیوندد و تا پای رکاب حرکت نجنباند، سر را بهیچ مقصدی رفتن ممکن نگردد و تا دست هم عنانِ ارادت نشود، سر به تناول هیچ مقصود نتواند یازید؛ پس همچنانک سر را در تحصیل اغراض خویش سلامت و صحّت جوارح شرط است و از مبدأ آفرینش هر یک عملی را متعین، پادشاه را نیز کارگزاران و گماشتگان باید که درست‌رای و راست‌کار و ثواب‌اندوز و ثنا‌دوست و پیش‌بین و آخراندیش و عدل‌پرور و رعیّت‌نواز باشند و هر یک بر جادّه‌ی انصاف، راسخ قدم و به نگاه‌داشت حدّ شغل خویش مشغول و مقام هر یک معلوم و اندازه محدود تا پای از گلیم خود زیادت نکشد و نظام اسباب ملک آسان دست درهم دهد و پادشاه کریم اعراق لطیف اخلاق که خول و خدم او نه برین گونه باشند، بدان عسل مصفّی ماند که از بیم نیش زنبوران در پیرامنش به نوش صفوِ آن نتوان رسید.