شپوختن

لغت نامه دهخدا

شپوختن. [ ش ِ ت َ ] ( مص ) شپیختن. اشپوختن.اشپیختن. ( از فرهنگ فارسی معین ). دکه زدن و صدمه و آسیب رسانیدن باشد از روی قوت و قدرت. ( از برهان ) ( از فرهنگ نظام ) ( از انجمن آرا ). پهلو به پهلو و دوش به دوش زدن. || افشانیدن. ( برهان ). افشاندن بود و آن را شپیختن نیز خوانند. ( فرهنگ نظام ) ( فرهنگ جهانگیری ). افشانیدن. پاشیدن. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(ش تَ ) (مص م . )پاشیدن ، افشاندن .

فرهنگ عمید

= اشپیختن

ویکی واژه

پاشیدن، افشاندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال فرشتگان فال فرشتگان فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت