لغت نامه دهخدا
گر سیستان بنازد بر شهرها برازد
زیرا که سیستان را زیبد بخواجه مفخر.فرخی.مرا هم گوشه بی توشه سازد
خراش چنگ ناخن را برازد.نظامی.ما را نمی برازد با وصلت آشنایی
مرغی نکوتراز من باید هم آشیانت.سعدی.قبای حسن فروشی ترا برازد و بس
که همچو گل همه آئین رنگ وبو داری.حافظ.مسیحای مجرد را برازد
که با خورشید سازد هم وثاقی.حافظ.- امثال :
تنهایی به خدای می برازد و بس .
|| وصل کردن چیزی را بچیزی. ( برهان ) ( آنندراج ).