کفانیدن

لغت نامه دهخدا

کفانیدن. [ ک َ دَ ] ( مص ) شکافتن و ترکانیدن به درازی. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). شکافتن و ترکانیدن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شکستن. شق کردن. شق. ثنط. کفانیدن ریش ، نشتر زدن بدان. بط. ( یادداشت مؤلف ). هدغ. طر. ( منتهی الارب ) :
هر آن سر که دارد خیال گریز
بباید کفانیدن از تیغ تیز.دقیقی.قلم منت هجا کرد و من آگاه نیم
ز دهن بیرون کردم به سر کار زبانش
بند بر پای نهادمش و سیه کردم روی
وز درازا بکفانیده همه پشت و میانش.منجیک و رجوع به کفاندن شود.

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) شکافتن ، ترکانیدن .

فرهنگ عمید

ترکاندن، شکافتن: هر آن سر که دارد خیال گریز / بباید کفانیدن از تیغ تیز (دقیقی: ۱۱۳ ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) شکافتن : ( هران سر که دارد خیال گریز بباید کفانید از تیغ تیز ) . ( دقیقی )

ویکی واژه

شکافتن، ترکانیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تماس فال تماس فال قهوه فال قهوه فال تک نیت فال تک نیت