لغت نامه دهخدا
عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب
کعبه را هرهفت کرده هفت مردان دیده اند.خاقانی.چون تو هرهفت کرده آیی حور
بر تو هرهفت زیور اندازد.خاقانی.دوش از درم درآمد سرمست و بیقرار
همچون مه دو هفته و هرهفت کرده یار.انوری.یکی لشکر انگیخت از هفت روس
به کردار هرهفت کرده عروس.نظامی.برون آمد ز پشت هفت پرده
بنامیزد رخی هرهفت کرده.نظامی.