لغت نامه دهخدا
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).ز فضل و بخشش و از کوشش او
ممالک سر به سر دارد غرنبه.شمس فخری ( از جهانگیری ) ( ازفرهنگ شعوری ) ( از آنندراج ). || غر و لند.
- آسمان غرنبه ؛ رعد. رجوع به آسمان شود.
|| چوبدستی. ( برهان قاطع ). چوبدستی بود که در راه دارند. ( صحاح الفرس ).