( سرآغج ) سرآغج. [ س َ غ ُ] ( اِ مرکب ) سرآغوج. سرآغوش. سراگوش. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیسو را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش مسلسلی بوده و آن را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و در آن تکلفات کنند. ( برهان ) ( جهانگیری ). کیسه ای دراز که بر یک سر آن کلاهی وضع کنند و زنان بر سر نهند و گیسو را در آخر کیسه اندازند و بجواهر و طلا مرصع کنند. ( رشیدی ) : آن مرغ کش خرام کدام است در چمن از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن.دهستانی.بستند کمرها و گشادند سرآغج میزان خطا جمله بفرمان تبنگو.شمس الدین منصور اوزجندی.بتان از سر سرآغج باز کردند دگرگون خدمتش را ساز کردند.نظامی.ای بی حمیتان اهل سرآغج... ( المعارف بهاء ولد چ فروزانفر چ مجلس ص 63 ). || دامن دخترکان نارسیده که هندش کوتجی نامند. ( شرفنامه ) : گفتی یکی عروس بدیع آمد از حبش از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن.؟ ( از تاج المآثر ).