دوسانیدن

لغت نامه دهخدا

دوسانیدن. [ دَ ] ( مص ) چسباندن ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از برهان ). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق.الصاق. ادباق. ( یادداشت مؤلف ): ابلده ایاه ؛ دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. ( منتهی الارب ). اللط؛دوسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ارقاع ؛ به خاک وادوسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن :
بدان صورت چو صنعت کرد لختی
بدوسانید بر شاخ درختی.نظامی.|| سریش نمودن. ( ناظم الاطباء ). || خود را به کسی وابستن. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ).

فرهنگ معین

(دَ )(مص م . ) ۱ - چسبانیدن . ۲ - خود را به کسی وابستن .

فرهنگ عمید

۱. چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن: بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲: ۱۳۴ ).
۲. خود را به کسی وابستن یا چسباندن.

فرهنگ فارسی

چسبانیدن، خودرابه کسی وابستن وچسباندن
( مصدر ) ۱ - چیزی را بچیزی چسبانیدن . ۲ - خود را بکسی وابستن .

ویکی واژه

چسبانیدن.
خود را به کسی وابستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال تک نیت فال تک نیت فال جذب فال جذب فال تخمین زمان فال تخمین زمان