انگاریدن

لغت نامه دهخدا

انگاریدن. [ اَ / اِ دَ ] ( مص ) تصور کردن و پنداشتن و گمان بردن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اندیشه بردن. ( ناظم الاطباء ) :
عاشقی خواهی که تا پایان بری
پس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خوردو انگارید قند.رابعه ٔبنت کعب قزداری ( از آنندراج ).|| افسانه و سرگذشت گفتن. || از سر گرفتن حکایت و افسانه را. || حساب کردن و قیاس کردن. || نقش کردن و تصویر کشیدن. || کندن و تراشیدن و حجاری کردن. ( ناظم الاطباء ). ورجوع به انگاردن و انگار و انگاشتن شود.

فرهنگ معین

(اِ دَ ) (مص م . ) نک انگاردن .

فرهنگ عمید

= انگاشتن: چو باد در قفس انگار کار دولت خصم / از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال (انوری: ۲۸۲ )

ویکی واژه

نک انگاردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال عشقی فال عشقی فال مکعب فال مکعب فال ای چینگ فال ای چینگ