لغت نامه دهخدا
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).چون ماهی شیم کی خورد غوطه غوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک. لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).آنکه شهباز همتش گه صید
کرکس چرخ بشکرد چو چکوک.شمس فخری.و رجوع به چکاو و چکاوک شود. گنجشک باشد و آن را چغوک و کلک نیز خوانند. ( جهانگیری ). رجوع به چُکوک شود. || بعضی گویند پرنده ای است که آن را سرخاب میگویند. ( برهان ) ( آنندراج ). || نام گیاهی است که آن را خرفه گویند و بعربی بقلةالحمقا خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). گیاه خرفه که «پرپهن » نیز گویند و بزرگتر«خر چکوک » نامند. ( از رشیدی ). نام گیاهی است که آن را خرفه نیز گویند. ( جهانگیری ). گیاهی است. ( شرفنامه منیری ). خرفه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به خرفه شود. || نام نغمه ای است از موسیقی. ( برهان ) ( آنندراج ). نام نوائی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چکاوک شود.
چکوک. [ چ ُ ] ( اِ )به معنی گنجشک باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). گنجشک و چغوک. ( ناظم الاطباء ). چغک و چغو و عصفور. و رجوع به چغک و چغوک و گنجشک شود.