چارگوشه. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ مرکب ) هر چیز را گویند که مربع باشد. ( برهان ). ذو اربعة زوایا. چارگوشه ای. چارزاویه ای . || کنایه از تخت پادشاهان است که بعربی «سریر» خوانند. ( برهان ). کنایه از تخت بود که آنرا«پات » و «گاه » نیز گویند و به تازی «سریر» خوانند. ( آنندراج ). || چاردیواری. خانه کوچک. گوشه. زاویه : آن را که چارگوشه عزلت میسر است گو پنج نوبة زن که شه هفت کشور است.اثیرالدین ( از آنندراج ). || کنایه از تابوت هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). || چارسمت. چارطرف. چارجانب : بفرمود تا نامور پهلوان همی گشت بر چارگوشه جهان.فردوسی.ندای هاتف غیبی ز چارگوشه عرش صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.خاقانی.چون فرو دید چارگوشه کاخ ساحتی دید چون بهشت فراخ.نظامی.و رجوع به چهارگوشه شود.
فرهنگ عمید
= چهارگوشه: آن را که چارگوشهٴ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفت کشور است (اثیرالدین اخسیکتی: ۴۴ )، چون فرودید چارگوشهٴ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴: ۵۶۸ ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) چهار گوشه هر چیز را گویند که مربع باشد . یا کنایه از تخت پادشاهان است که بعربی (( سریر ) ) خوانند . یا کنایه از تابوت هم هست .