وهمناک

لغت نامه دهخدا

وهمناک. [ وَ ] ( ص مرکب ) دارای شک. شاک . بدگمان. وهمی و گمان کننده. ( آنندراج ) :
طبع تو اگرچه وهمناک است
چون من به توام تو را چه باک است.ابوالفیض فیاضی ( از آنندراج ).|| ترسان. ترسنده. || هولناک. مخوف. خوفناک. خطرناک. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع - فا. ] (ص . ) ۱ - بدگمان . ۲ - ترسان . ۳ - هولناک ، مخوف .

فرهنگ عمید

۱. هولناک، ترسناک.
۲. دارای شک وشبهه، بدگمان.

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱- دارای شک شاک بدگمان . ۲ - ترسان ترساننده . ۳ - هولناک مخوف .

ویکی واژه

بدگمان.
ترسان.
هولناک، مخوف.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم