لغت نامه دهخدا مژن. [ م ِ ژَ ] ( اِ ) مِجن . ( شعوری ). سپر. مزن : چون بکشید آفتاب تیغ بر ارباب جوع نان تنک ساختند در لو تیغش مژن.احمد اطعمه ( از سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1350 ).