متجنده

لغت نامه دهخدا

متجنده. [ م ُ ت َ ج َن ْ ن ِ دَ ] ( ع اِ ) لشکریان. سپاهیان. ( فرهنگ فارسی معین ) : بیشتر اهل مملکت از امرا و کبرا و حشم و خدم و متجنده ورعیت موافقت اولوالامر را واجب شمرده... ( المعجم ازفرهنگ فارسی ایضاً ). مقصود آن که متجنده و سپاهیان واصحاب اشغال به قلعه مرغه استیمان کنند. ( جهانگشای جوینی ). و هر کس که بودند از متجنده ، با اقمشه و امتعه بیرون آمدند. ( جهانگشای جوینی ). و شیاطین ملاحده به نصال شهب آسای متجنده بسیار سوخته گشتند. ( جهانگشای جوینی ). متجنده و اوباش بعضی ایلات که در بیغوله های گمنامی خزیده و مترصد فرصت بودند... ( مجمل التواریخ گلستانه ، از یادداشت دهخدا ). و رجوع به تجند شود.

فرهنگ عمید

سپاهیان، لشکریان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ