غنویدن

لغت نامه دهخدا

غنویدن. [ غ ُ ن َ وی دَ ]( مص ) خوابیدن. ( برهان قاطع ). خفتن. ( صحاح الفرس ). غنودن. ( برهان قاطع ). رجوع به غنودن شود :
این تخم به غفلت غنویدن ندهد
جز حسرت وقت درویدن ثمرت.سراج بلخی.|| آسودن وآرمیدن. ( برهان قاطع ). رجوع به غنودن شود.

فرهنگ معین

(غُ نُ دَ ) (مص ل . ) غنودن .

فرهنگ عمید

= غنودن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده ) ۱ - بخواب رفتن در خواب شدن ۲ - آسودن آرمیدن ۳ - مانده شدن خسته شدن ۴ - مردن به خواب ابدی رفتن .

ویکی واژه

غنودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم