عنکب

لغت نامه دهخدا

عنکب. [ ع َ ک َ ] ( ع اِ ) مذکر عنکبوت. ( منتهی الارب ). عنکبوت نر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، عَناکب ، عَناکیب. ( اقرب الموارد ). رجوع به عنکبوت شود.
عنکب. [ ع َ ک َ ] ( اِخ ) آبیست ازآن ِ بنی قریر در اَجَاء، که یکی از دو کوه طی میباشد. ( از معجم البلدان ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال ابجد فال ابجد فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال کارت فال کارت