سوزیدن

لغت نامه دهخدا

سوزیدن. [ دَ ] ( مص ) سوختن :
برق می انداخت میسوزید سنگ
ابر می غرید رخ می ریخت رنگ.مولوی.گفت من سوزیده ام زآن آتشی
تو مگر اندر بر خویشم کشی.مولوی.

فرهنگ عمید

= سوختن

فرهنگ فارسی

سوختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم