لغت نامه دهخدا
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز.نظامی.چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند.نظامی.کف صیتش سرآغاز شهی وختم سلطانی
بنام نامی ختمی پناهی شاه بطحی زد.زلالی ( از آنندراج ).حبیبی کو بود محبوب دلها
سرآغاز بهار و آب و گِلها.زلالی ( از آنندراج ).- سرآغاز کردن ؛شروع کردن. آغاز نمودن :
نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را بچربی سرآغاز کرد.نظامی.چو شاه این سخن را سرآغازکرد
چنان گنج سربسته را باز کرد.نظامی.