حلفاء

لغت نامه دهخدا

حلفاء. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ )کنیز بی شرم بسیار فریاد. ج ، حُلُف. ( منتهی الارب ).
حلفاء. [ ح َ ] ( ع اِ ) حَلَف. گیاه دوخ. ( منتهی الارب ). لوخ. گز. ( غیاث ) . گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. ( از اقرب الموارد ). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. ( تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ضریر انطاکی شود.
حلفاء. [ ح ُ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حلیف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). سوگندخوردگان. ( غیاث ) : عباده صامت... را حلفاء بودند از جهودان... گفت : اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم. ( ابوالفتوح رازی ). رجوع به حلیف شود.

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) گیاهی که از آن حصیر سازند.

ویکی واژه

گیاهی که از آن حصیر سازند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال ارمنی فال ارمنی فال ابجد فال ابجد فال چای فال چای