جیغه

لغت نامه دهخدا

جیغه. [ غ َ / غ ِ ] ( اِ )بانگ و فریاد و جیغ. ( آنندراج ). رجوع به جیغ شود.
جیغه. [ غ َ / غ ِ ] ( اِ ) زیوری مرصع که سلاطین و امراء بر سر زنند. جغّه. جقّه. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
لعل گوهربار او از بس مرصعخوان بود
جیغه گردد چون زند از چشم فریادم بسر.اشرف.جیغه کسری بلرزد بر سر دستار ما
آشیان سازد هما در سایه دیوار ما.سنجر کاشی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

=جقه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- تاج افسر. ۲- هر چیز تاج مانند که بکلاه نصب کنند.
بانگ و فریاد و جیغ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم